پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

سفر معنوی آنا اینها(حج)

چند سال پیش من و آنا و آقاجون و مامان جون رضوان و حاج عمو باهم ثبت نام کردیم که اگه قسمت بشه باهم بریم خونه خدا.تا اینکه الان نوبتمون رسیده ولی چه فایده که من نمیتونم برم آخه با این فرشته کوچولویی که تو دلم دارم اجازه پرواز و سفر ندارم آخه ماه بعد قراره که آبجی وانیا بیاد پیش ما و سفر حج هم سفر سنگینیه و از طرفی هم دود 10 روز دل کندن از تو ندیدنت برام یه شکنجه محسوب میشه و طاقت نمیارم واسه همین من انصراف دادم و خدا نخواست که مهمونش باشم آقاجون هم گفت حالا که هانیه نمیره منم نمیرم چون من خونه خدا رو دیدم و دیگه حال و حوصله سفر سنگین رو ندارم .خلاصه قسمت این شد آنا با مامان جون و حاج عمو برن  چه روزهای خوب و شیرینی بود همش مهمون و هیجا...
30 دی 1393

تولد آرمان

  29 ام آبان تولد آرمان جان پسر دایی گلت هست که تو هم عاشقشی واسه همین میخوستی یه سورپرایز براش هدیه بگیری اما دیگه آرمان واسه خودش مردی شده و از اسباب بازی زیاد خوشش نمیاد حتی گفته بود دیگه روی کیکش ننویسن تولدت مبارک و عوضش بنویسن نوجوانی مبارک واسه همین با بابایی مشورت کردیم و قرار شد که یه کادوی به یادماندنی بهش هدیه بدیم و عکسش رو که بابا  تو تابستون روی اسب ازش گرفته بود رو بزنیم بشقاب و هدیه بدیم. البته ما بزرگترها قرار بود یه هدیه نقدی ناقابل بهش بدیم و این از طرف تو بود و اتفاقا جالب هم شد و کلی خوششون اومد. آرمان جان امیدوارم سالیان سال زیر سایه پر مهر مامان و بابای خوبت شاد و سلامت زتدگی کنی و آیند...
10 دی 1393

متفرقه های مهر93

2 مهر.تولد عمو جمال خونه آنا بودیم و تولد عمو جمال بود. تولدشون مبارک و جمع گرم خانوده شون پایدار و شاد باد. اون طرح love روی کیک که انتخاب خاله فهیمه بود منو کشته... ایشالا همیشه همینقدر عشقولانه باشین خواهر گلم   عید قربان عید سعید قربان به همه مسلمانان خصوصا حاجیان این آب و خاک مبارک اون روز طبق روال هر ساله خونه مامان رضوان جون دعوت بودیم به صرف آبگوشت اما من یه آزمایش سخت داشتم که نگه داشته بودم واسه روز تعطیل که با بابا بریم آخه باید 4 نوبت به فاصله یک ساعت ازم خون میگرفتن تو هم دو شیفت با ما اومدی اما بعد رفتی خونه مامان جون و حسابی با دای دای و بچه ها بازی کردی ما هم ساعت یک...
3 آبان 1393

روز کودک

کودک دردانه من روزت مبارک                    کودک دردانه من! بهترین هدیه خداوندی! پارلای عزیزم! کودکی بهترین و لذت بخش ترین روزهای کل عمر آدمی به حساب میاد پس از لحظه لحظه این روزهات لذت ببر و تا میتونی کودکی کن چون این دوران اونقدر سریع میگذره که نمیفهمی از کجا اومد و به کجا رفت... واسه همینه که میگم بچگی کن و شیطونی کن و ما رو کلافه کن! حتی از من میشنوی هرچی هم بهت گفتیم بسه! نکن! بشین! اصلا گوش نده تا بعدا حسرت نخوری. البته کاش تو هم کمی شیطونی میکردی تا ما خسته بشیم... آخه از بس خانوم و با وقاری و همش آروم  بازی میکنی ک...
2 آبان 1393

بازگشایی مدارس

                          باز آمد بوی مااه مدرسه             بوی بازیهای راه مدرسه                               همشاگردی سلام                   هم شاگردی سلام به به این روزهای آخر شهریور چه حس و حالی داره... چقدر نوستالژی زیبایی هست این ...
4 مهر 1393

یه روز مهم و به یاد موندنی

اوایل شهریور با تو رفتم دکتر و گله کردم که نی نی کوچولومون نذاشت بفهمیم جنسیتش چیه و خواستم یه بار دیگه بنویسه برم سونوگرافی و ایشون هم گفتن خوب نیست زیاد بری سونو و بهتره صبرکنیم تا آخر ماه و لطف کردن و واسه 29ام شهریور نوشتن حالا تا آخر شهریور چطور دوام آوردیم بماند همه خانواده با هیجان منتظر اون روز بودن اما تو یه جور دیگه بودی با اینکه خودت میگفتی داداش میخوای اما از بس شنیده بودی ما دختر میخوایم تو هم همش حرف دختر میزدی و همش میگفتی مامان کی میریم ببینیم نی نی مون چیه تا براش طلا و ... بگیریم؟ از چه چیز بی ارزش و ناقابلی هم خریدهات رو شروع کردی قربونت برم ...عسلم آخه تو چه میفهمی که تو این دوره زمونه مامانش نمیتونه طلا بخره چه...
4 مهر 1393

مریضی گل دخملی

9ام شهریور ماه حالت خوب نبود و بعد از نهار چند بار استفراغ شدید کردی و بردیمت پیش دکتر مهربونت و گفت از شدت استفراغ آب بدنت کم شده و بهتره سرم بزنیم زنگ زد به درمانگاه کودکان و هماهنگ شد و توصیه های لازم رو کرد و ما هم رفتیم درمانگاه دکتر قریب تا بهت سرم وصل کنن اما تو راه کلی باهات حرف زدیم و قانعت کردیم راضی بشی بهت سرم و آمپول بزنن و با هزار مصیبت قانع شدی اما خود اتاق تزریقات کمی ترس داشت برات و کمی گریه کردی اما خیلی کم .آفرین گل دخترم آفرین .ایشالا هیچ وقت هیچ وقت مریض نشی و نیازی به آمپول و قرص نداشته باشی چه برسه به سرم. وقتی برانول تو دستت بود یاد شکستن دستت افتاده بودم و حالم بد بود حال باباهم بهتر از من نبود اما صبورتر .باب...
18 شهريور 1393

6 شهریور روز فرشته های خدا(روز دخملی های خوب)

بهترینم پارلای خوبم... فرشته ای به نام دختر بهترین هدیه خداوند هست که به پدر و مادرهای برگزیده اش میده و من و بابا خداوند رو هزاران هزار بار شاکریم که ما رو هم لایق این هدیه بینظیر دونسته و به تو رو به ما عطا فرموده. خدایا نمیدونم به چه زبونی ازت تشکر کنم که یه دختر ناز و دوست داشتنی و خوب مثل پارلای عزیزم بهم دادی... لطفا کمکم کن تا خوب تربیتش کنم و مایه افتخار همه خانواده بشه و خودت در پناه خودت حفظش کن.(آمین) پارلا جان اونقدر دوست دارم که هم زبونم از گفتنش و هم قلمم از نوشتنش عاجزه واسه همین فقط ازت میخوام که بفهمی همه جون و عمر و نفس منی.... بابا از اون طرف اخم کرده و میگه چرا فقط از طرف خودت میگی چقدر عاشقشی! پس من چی؟ خیلی ...
18 شهريور 1393