یه روز مهم و به یاد موندنی
اوایل شهریور با تو رفتم دکتر و گله کردم که نی نی کوچولومون نذاشت بفهمیم جنسیتش چیه و خواستم یه بار دیگه بنویسه برم سونوگرافی و ایشون هم گفتن خوب نیست زیاد بری سونو و بهتره صبرکنیم تا آخر ماه و لطف کردن و واسه 29ام شهریور نوشتنحالا تا آخر شهریور چطور دوام آوردیم بماندهمه خانواده با هیجان منتظر اون روز بودن اما تو یه جور دیگه بودی با اینکه خودت میگفتی داداش میخوای اما از بس شنیده بودی ما دختر میخوایم تو هم همش حرف دختر میزدی و همش میگفتی مامان کی میریم ببینیم نی نی مون چیه تا براش طلا و ... بگیریم؟ از چه چیز بی ارزش و ناقابلی هم خریدهات رو شروع کردی قربونت برم...عسلم آخه تو چه میفهمی که تو این دوره زمونه مامانش نمیتونه طلا بخره چه برسه به نی نی متولد نشده اش؟!
خلاصه بابا واسه اون روز وقت گرفته بود اما متاسفانه فقط واسه صبح وقت میدادن و جور نشد بابا هم باهامون بیاد واسه همین آنا زحمت کشید و قبول کرد باهامون بیاد حالا ما تا صبح چه هیجانی داشتیم بمامند راستش کمی نگران بودم و هرقدر وقت معاینه من نزدیکتر میشد بیشتر دلهره پیدا میکردم که اگه خدا نکرده بگه مثلا یه مشکلی داره یا یکی از اجزاش مشکل داره چکار باید بکنم اما بابا و آنا همش دلداریم میدادن بابا گفته بود اگه همه چیز خوب بود و نی نی مون هم دخمل بود بهم خبر بده تا شیرینی بگیرم تو اداره پخش کنم و پز دخمل گلی هام رو بدمخاله ها هم ده بار سفارش کرده بودن بلافاصله اس بزن و خودشون هم طاقت نمیاوردن و جند بار زنگ زدن اما گفتیم هنوز تو نوبتیم تا اینکه... خلاصه تا روی تخت دراز کشیدم دکتر گفت دخترهات رو هم که جفت کردی ؟! نمیدونی چه حسی شدم اونقدر خوشحال و ذوق زده شدم که نگو زود گفتم خدایا شکرت. بعد سرم رو بلند کردم و به آنا گفتم مامان دختره دختر... اون هم بلافاصله از همونجا زنگ زد به خاله فهیمه و گفت به بقیه هم خبر بده. دیگه تا آخر معاینه نفهمیدم و نشنیدم دکتر چی گفت و چی نشونم داد چون تو یه عالم دیگه بودم و نیشم تا بناگوش باز مونده بود و نمیتونستم دهنم رو ببندم و جلوی لبخندم رو بگیرم.فقط فهمیدم همه چیز نرماله و دارم صاحب یه دختر ناز مثل تو میشم. خدایا بازم هزاران بار شکرت که بهمون اینقدر لطف کردی کاش بنده لایقت بودم و شرمنده نمیشدم ازت ممنونم.
تا از اونجا اومدیم بیرون مامان جون زنگ زد بیاین بریم بیرون و جشن بگیریم و بستنی بخوریم اما قبلش خاله نعیمه اس زده بود که بریم خونه اونها و همه با هم ورود دخترمون رو جشن بگیریم ماهم رفتیم اونجا و مامان جون هم اومدو خلاصه با همه روبوسی کردیم و یه جشن خصوصی خوب به افتخار گل دختر جدیدمون گرفتیم شب هم با بابایی تو خونه جشن گرفتیم و به افتخار ورود آبجی کوچیکه رفتیم بیرون شام خوردیم و براش یه بلوز هم گرفتیم.
خدا همه پدر و مادرها رو به آرزوشون برسونه و به همه اولاد سالم و خوب هدیه بده امیدوارم تو هم خواهر کوچولوت رو همینقدر که الان میگی دوست داشته باشیو خواهرهای خوب و مهربونی واسه هم بشین مثل من و آبجی های گلمو عصای دست ما شدن رو هم فراموش نکنین خانم کوچولوها
شبش هم رفتیم پارک ولیعصر
تو هم کلی بازی کردی...
و بعد هم رفتیم به پیشنهاد جنابعالی پیتزا خوردیم