پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

یه روز مهم و به یاد موندنی

1393/7/4 0:41
نویسنده : مامان پارلا
682 بازدید
اشتراک گذاری

اوایل شهریور با تو رفتم دکتر و گله کردم که نی نی کوچولومون نذاشت بفهمیم جنسیتش چیهزبانعصبانی و خواستم یه بار دیگه بنویسه برم سونوگرافیسوال و ایشون هم گفتن خوب نیست زیاد بری سونو و بهتره صبرکنیم تا آخر ماهشاکی و لطف کردن و واسه 29ام شهریور نوشتنکچلحالا تا آخر شهریور چطور دوام آوردیم بماندمتنظرهمه خانواده با هیجان منتظر اون روز بودنمتنظر اما تو یه جور دیگه بودیمحبت با اینکه خودت میگفتی داداش میخوایقهر اما از بس شنیده بودی ما دختر میخوایم تو هم همش حرف دختر میزدیبغل و همش میگفتی مامان کی میریم ببینیم نی نی مون چیه تا براش طلاتعجب و ... بگیریم؟خنده از چه چیز بی ارزش و ناقابلی هم خریدهات رو شروع کردی قربونت برمگیج...عسلم آخه تو چه میفهمی که تو این دوره زمونه مامانش نمیتونه طلا بخره چه برسه به نی نی متولد نشده اش؟!متفکر

خلاصه بابا واسه اون روز وقت گرفته بود اما متاسفانه فقط واسه صبح وقت میدادنغمگین و جور نشد بابا هم باهامون بیادگریه واسه همین آنا زحمت کشید و قبول کرد باهامون بیادمحبت حالا ما تا صبح چه هیجانی داشتیم بمامندترسو راستش کمی نگران بودم و هرقدر وقت معاینه من نزدیکتر میشد بیشتر دلهره پیدا میکردمسوت که اگه خدا نکرده بگه مثلا یه مشکلی داره یا یکی از اجزاش مشکل داره چکار باید بکنممتفکر اما بابا و آنا همش دلداریم میدادنبوس بابا گفته بود اگه همه چیز خوب بود و نی نی مون هم دخمل بود بهم خبر بده تا شیرینی بگیرم تو اداره پخش کنمچشمک و پز دخمل گلی هام رو بدممتفکرخاله ها هم ده بار سفارش کرده بودن بلافاصله اس بزن و خودشون هم طاقت نمیاوردن و جند بار زنگ زدنتلفن اما گفتیم هنوز تو نوبتیمکچل تا اینکه...راضی خلاصه تا روی تخت دراز کشیدم دکتر گفت دخترهات رو هم که جفت کردی ؟! تعجبخندونکقه قههبغلنمیدونی چه حسی شدمخسته اونقدر خوشحال و ذوق زده شدم که نگوچشمک زود گفتم خدایا شکرت.فرشته بعد سرم رو بلند کردم و به آنا گفتم مامان دختره دختر...راضی اون هم بلافاصله از همونجا زنگ زد به خاله فهیمه و گفت به بقیه هم خبر بده.تلفن دیگه تا آخر معاینه نفهمیدم و نشنیدم دکتر چی گفت و چی نشونم دادگیج چون تو یه عالم دیگه بودم و نیشم تا بناگوش باز مونده بودخندونک و نمیتونستم دهنم رو ببندم و جلوی لبخندم رو بگیرم.خجالتفقط فهمیدم همه چیز نرماله و دارم صاحب یه دختر ناز مثل تو میشم.چشمک خدایا بازم هزاران بار شکرت که بهمون اینقدر لطف کردی کاش بنده لایقت بودم و شرمنده نمیشدمخجالت ازت ممنونم.خستهمحبتخجالت

تا از اونجا اومدیم بیرون مامان جون زنگ زد بیاین بریم بیرون و جشن بگیریم و بستنی بخوریمخوشمزه اما قبلش خاله نعیمه اس زده بود که بریم خونه اونها و همه با هم ورود دخترمون رو جشن بگیریمجشن ماهم رفتیم اونجا و مامان جون هم اومدمحبتو خلاصه با همه روبوسی کردیمبوس و یه جشن خصوصی خوب به افتخار گل دختر جدیدمون گرفتیمجشن شب هم با بابایی تو خونه جشن گرفتیم و به افتخار ورود آبجی کوچیکه رفتیم بیرون شام خوردیم و براش یه بلوز هم گرفتیم. خنده

خدا همه پدر و مادرها رو به آرزوشون برسونهفرشته و به همه اولاد سالم و خوب هدیه بدهمحبت امیدوارم تو هم خواهر کوچولوت رو همینقدر که الان میگی دوست داشته باشیدروغگوو خواهرهای خوب و مهربونی واسه هم بشینتشویق مثل من و آبجی های گلممحبتو عصای دست ما شدن رو هم فراموش نکنین خانم کوچولوهاراضیبای بای

شبش هم رفتیم پارک ولیعصر

تو هم کلی بازی کردی...

و بعد هم رفتیم به پیشنهاد جنابعالی پیتزا خوردیمخوشمزه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ريحانه
7 مهر 93 15:48
شيلا مبارك باشه هانيه جون پارلا خانوم ابجي دار شدنت مبارك خوش به حال منم اين روز هارو تجربه كردم خيلي لذت بخشه به سلامتي
مامان پارلا
پاسخ
ممنونم ریحانه جون دلمونم برات تنگ شده پارلا میگه بنویس پس کی میای خونه ما؟
ريحانه
11 آبان 93 17:27
چشم ايشالا مزاحم ميشيم مرسی که از وبم دیدن میکنی ریحانه جونم