پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

مریضی گل دخملی

1393/6/18 15:16
نویسنده : مامان پارلا
473 بازدید
اشتراک گذاری

9ام شهریور ماه حالت خوب نبود و بعد از نهار چند بار استفراغ شدید کردی و بردیمت پیش دکتر مهربونت و گفت از شدت استفراغ آب بدنت کم شده و بهتره سرم بزنیمغمگین زنگ زد به درمانگاه کودکان و هماهنگ شد و توصیه های لازم رو کرد و ما هم رفتیم درمانگاه دکتر قریب تا بهت سرم وصل کننگریه اما تو راه کلی باهات حرف زدیم و قانعت کردیم راضی بشی بهت سرم و آمپول بزنن و با هزار مصیبت قانع شدی اما خود اتاق تزریقات کمی ترس داشت برات و کمی گریه کردیشاکی اما خیلی کمچشمک.آفرین گل دخترم آفرینتشویق.ایشالا هیچ وقت هیچ وقت مریض نشی و نیازی به آمپول و قرص نداشته باشی چه برسه به سرم.

وقتی برانول تو دستت بود یاد شکستن دستت افتاده بودم و حالم بد بودمتنظر حال باباهم بهتر از من نبود اما صبورتر .بابا گفت واسه جایزه سرم و اینکه گریه و... نکردی چی برات بگیریمبغل و تو هم چادر خواستیخندونک و بابا قول داد فردا که حالت بهتر شد بریم چادر بخریمبوس تو راه برگشت بیقراری میکردی تا اینکه مجبور شدم به مامان رضوان جون زنگ بزنم تا شب رو بیاد خونه مون و تو خوشحال بشی که اونهم خیلی نگران شد اما وقتی فهیمید مسمومیت هست آروم شد.

اینم از پارلا خانم سرم به دست ما

عوضش فرداش حسابی با چادرت بازی کردی و بردی خونه مامان جون و با آرمین هم بازی کردین

مبارکت باشه عسلم ایشالا صاحب یه خونه واقعی بشی...

شبش هم با مامان نسرین جون اینها و عمه جون اینها رفتیم باغ شمس که تو و آرمین حسابی تو شهر بازیش خوش گذروندین و سوار همه وسایلش شدین. بعدش هم با آرمین نقشه کشیدین برین خونه مامان جون و دوتایی آنچنان دست مامان جون رو گرفته بودین که انگار دزد گرفتین و میخواد فرار کنه و اصلا ولش نمیکردین تو ماشین هم هر جفتتون میخواستین تو بغل اون بشینین و بخوابین در حالی که روی صندلی ها خالی بود و جا داشتین راحت بشینین اما از بس دوسش دارین ولش نمیکنین.

فرداش هم خونه خاله جون من دعوت بودیم که اومدیم از همونجا برداشتیمت و بدون حموم و تعویض لباس رفتی مهمونی و من تازه اوجا نشستم  به تعویض لباس و خوشگل کردن موهای جنابعالی...الهی قربونت برم که هر کاری هم بکنی بازم خوشگلی و دوست داشتنی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)