پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

نوروز 1393

ساقیا آمدن عید مبارک بادت دختر گلم این پنجمین سالیه که در کنار تو تحویل میکنیم و بازهم خدا رو به خاطر عیدی مثل تو که به ما بخشیده شاکریم امیدوارم سال خوب و خوش و موفقی داشته باشیم. امسال پنج شنبه ساعت بیست و بیست و هفت دقیقه سال تحویل میشه و سال اسب هستش ما هم به کمک تو سفره هفت سینمون رو چیدیم و منتظر سال جدید هستیم و این عکس رو تو دختر گل گرفتی آفرین به دختر هنرمندم اینم خود گل دخملی آغاز سال 1393 شمسی به به مبارک باشه....عیدتون مبارک بعدش منتظر بودیم بابایی عیدهامون رو از لای قران بده که دیدیم رفت تو اتاق و یه بسته آورد وای بابایی سورپرایزمون کرده بود و واسمون کادو گرفته بود. این کار بابایی حسابی ذو...
14 فروردين 1393

پارلا در تب و تاب آمادگی برای استقبال از بهار

دختر ناز و خانم و خونه دار من وقتی میبینی من و بابا و اصولا هر کی رو که میبینی از خونه تکونی و خرید شب عید و ... حرف میزنیم تو بیشتر جوگیر میشی و همش میگی مامان کی کمدو... من رو تمیز میکنیم تا سواستفاده بکنی و همه چیز رو بریزی بیرون البته از حق نگذریم که سعی میکنی کمک بکنی و قصدت شلوغی و شیطنت نیست اما چه کنیم که هنوز 4 سال بیشتر نداری و زیاد نمیدونی چطور باید کمک کنی اما همین انگیزه ای که داری برام خیلی با ارزشه و همش تشویقت میکنم 14 اسفند من تو اتاق نشیمن بودم و سرم به دوختن ملافه گرم بود که دیدم خبری ازت نیست تا اینکه خودت اومدی و با ذوق و شوق گفتی مامان بیا ببین چیکار کردم وقتی اومدم دیدم چشمت روز بد نبینه رفتی تو کمد و پشت کشوها...
14 فروردين 1393

تولد 4 سالگی پارلا

 پارلا جون وروجک                                4 سالگی مبارک  تولد تولد تولدت مبارک                  مبارک مبارک تولت مبارک دختر عزیزم کم کم داری پنج ساله میشی ولی من هنوز فکر میکنم یکی دوسال بیشتر نداری آخه اصلا باورم نمیشه 4 سال از ورود قشنگ تو به خونه گرممون گذشته . لحظه به لحظه اون چهار سال برامون سرشار بوده از شوق و نشاط و امید به زندگی فقط و فقط بخاطر تو... از تولد پارسال همش میگفتی سال بعد کیکم رو سیندرلا بگیریم و اصلا هم یادت نمیرفت و یک سال ت...
20 اسفند 1392

ماجراهای شنیدنی پارلا خانمی

  پارلا و تب درس وقتی از مهد بر میگردی زود میری سر تکالیفت و تا من نهار رو آماده میکنم تند تند همه  تکالیفت رو انجام میدی البته بیشتر اوقات تو آشپزخونه پیش من میشینی چون نمیتونی سوالات رو بخونی و همش از من میپرسی حالا چی نوشته و الان باید چکار کنم و...قربون دخمل بی سواد خودم برم     پارلا مبصر میشود چند روز که مسافرت بودیم و مهد نمیرفتی و بعدش هم هی به دلیل آلودگی یا سردی هوا مدارس رو تعطیل میکردن کم کم سختت میومد بری مهد و نمیتونستی از خواب بیدار بشی روز دوشنبه 28 بهمن هم خیلی سخت و دیر از خواب بیدار شدی و حدود 11 رسیدیم مهد خانم معلمتون  هم نیومده بود و شما وروجک ها رفته بودین تو کلاس آ...
20 اسفند 1392

دوچرخه سواری پرماجرا

جمعه ١٦ اسفند ٩٢ دم ظهر که هوا خیلی خوب و بهاری بود پارلا با باباش رفت پایین محوطه کمی دوچرخه سواری کنه که بعد از چند لحظه یک ماشین که به عنوان آژانس مسافر آورده بود به بلوک ما وقتی خواست دنده عقب بگیره پارلا خانوم ما رو انداخت پایین و چشمتون روز بد نبینه  دوچرخه و پارلا دوتایی رفتند زیر تایر ماشین ولی خوشبختانه دوچرخه جلوی اینو گرفت که رو پای پارلا بره فقط گوشه پلتوش زیرتایر مونده بود که در آوردیم امروز خدا دوباره پارلا رو به ما بخشید .قربون خدای مهربونم برم ...
16 اسفند 1392

تولد آنا و ولنتاین

مادر عزیزم تولد تو تولد همه خوبیهاست از صمیم قلب دوستت دارم و دستان مهربان و گرمت را هزاران بار میبوسم و تولدت را تبریگ میگویم. امیدوارم سایه پر از مهرت سالیان سال بر سر من و همه خانواده استوار بماند چرا که تو معنای واقعی محبت هستی و لایق بهترینها... تولدت مبارک     امسال روز تولد آنا یه روز متفاوت بود و متاسفانه همگی واسه اون روز برنامه خودشون رو داشتن و واسه هیچکدوممون مقدور نبود که بریم خونه شون و فقط تلفنی تبریک گفتیم و قرار رو گذاشتیم واسه روزی که همه بتونن بیان . در واقع قرار شد بمونه واسه شب پنج شنبه که همه بیکار باشن بعد هم دوباره برنامه عوض شد و قرار بر این شد تا بریم رستوران چرا که اون ...
11 اسفند 1392

زمستان 92

امسال تو سه بار جشن يلدا داشتي يكيش از طرف مهد دومي خونه دايي علي بابايي و سومي هم خونه آنا كه هر سه عالي بودن البته من و بابا اجازه شركت توي مراسم مهدتون رو نداشتيم اما خودت حسابي خوشت اومده بود البته ناگفته نماند كه از ننه سرما و گروه نمايشش كمي ترسيده بودي  با اين وجود كه بيچاره ها قبل از اينكه گريم بشن اومده بودن و خودشون رو معرفي كرده بودن و گفته بودن: خوب بچه ها حالا بريم لباس ننه سرما و ... بپوشيم و بيايم با هم بازي كنيم ولي تو قضيه رو جدي تر گرفته بودي و كمي دمق بودي كه خانم معلم مهربونتون (نگين جون) مثل اكثر مواقع اومده بود پيشت و كنارت نشسته بود و كم كم بهت خوش گذشه بود (مرسي خانم معلم گل) جشن یلدا (...
7 اسفند 1392

پاییز 92

مهر امسال برامون متفاوت از سالهای پیش بود سالهای پیش که همه تو شور و اشتیاق خرید کیف و کفش و ... مدرسه بودن ما اصلا تو باغ نبودیم و برامون مهر و خرداد هیچ فرقی با بقیه ماه ها نداشت اما امسال عزیز دردونه ما هم بزرگ شده بود باید میرفت مهد و در واقع ما بیشتر از خود تو شور و شوق داشتیم و من ده بار بیشتر لوازمی رو که از مهد گفته بودن تهیه کنیم رو میاوردم میچیدم رو میز و نگاهشون میکردم و ذوق میکردم و کار کردن باهاشون رو یادت میدادم دونه دونه همه رو با حوصله جلد کرده بودم و روشون اسمت رو تایپ کرده بودم و خلاصه ده برابر تو اشتیاق داشتم شاید به این خاطر بود که خودم هم سالهای سال این تجربه شیرین و آمادگی شب اول مهر رو داشتم و یه جور برام نوستالژی بو...
25 بهمن 1392

ژست های عکاسی پارلایی

نازنینم تو عاشق پز دادن و ژست گرفتنی و حسابی هم تو این کار خبره شدی و همش دوست داری کمد لباست رو باز کنی و یه لباس نو پیدا کنی و بپوشی بعد میای به من و بابا میگی بیاین ازم عکس بگیرین و خودت بطور خودجوش یک پزهایی میگیری که نگو...   این عروسکی که دستت هست اسمش رو گذاشتی پرنسس و جدیدا فقط با اون بازی میکنی و بقیه عروسکهات رو اصلا به حساب نمیاری اونقدر دوسش داری که تو اکثر عکسهات میگی بذار پرنسس روهم بیارم بعد عکس بگیر و آنا هم چون دیده چقدر دوسش داری واسه پرنسس خانم یه چادر خوشگل دوخته تا دوتایی چادرهاتون رو سرکنین و خاله بازی کنین ممنونم آنای مهربون مرسی بازم پرنسس بغلته   ...
25 بهمن 1392