پارلا و عزای سیدالشهدا(2)
شب تاسوعا- بقعه سید ابراهیم هوا بس ناجوانمردانه سرد است پارلا و علی کوچولو چند تا شتر آورده بودن که یکیشون بچه هم داشت و شیر میخورد تو هم که به حد کافی میترسیدی نزدیکشون بشی با هزار قصه و... بالاخره بردیمت تا سوار شتر بشی نگو بچه اش طرف دیگه شتر اون پایین داره شیر میخورده و میشه گفت تقریبا قایم شده بود توهم که سوار شدی بچش سرش رو بلند کرد و نزدیک تو آورد و تو صورتت فوت کرد و تو چنان ترسیدی که فکر کنم تا عمرداری یادت نمیره روز عاشورا پارلا و دایی نادر جون راستی تا یادم نرفته بگم که تو 21 ماهت هست و یکی دو روزه که میخوایم از شیر بگیریمت و بنا به توصیه پیش کسوتها اول از یک سینه گرفتیمت و بعد از او...