اولین جشن تولد پارلا
روز تولد خودت که 11 اسفند هست افتاده بود به چهار شنبه و ما مهمونهامون رو واسه 13 اسفند که جمعه هستش دعوت کردیم. روز قبلش هم همه جهاد کرده بودن و جمع شده بودیم خونه خاله فهیم اینها و همه جای خونه رو تزئین کردیم بابا و عمو جمال و عمو اکبر هر کدوم یه بسته صدتایی بادکنک فوت کرده بودن و دیگه نای حرف زدن هم نداشتن و از نفس افتاده بودن مامان رضوان جون هم مسئول تزئئین در و دیوار بود و چون مربی پرورشی هستش حسابی تو این کارها وارده و همه تا یه جایی گیر میکردن صداش می کردن کمکککککک اونهم زود می رفت و درستش می کرد علی هم با بادکنک ها رو دیوار نوشته بود پارلا آنا هم به تو می رسید و تر و خشکت میکرد تا یاد شیر نیفتی و نیای سرا...