پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

اولین جشن تولد پارلا

1392/8/9 19:39
نویسنده : مامان پارلا
837 بازدید
اشتراک گذاری

هوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراروز تولد خودت که 11 اسفند هست افتاده بود به چهار شنبه و ما مهمونهامون رو واسه 13 اسفند که جمعه هستش دعوت کردیم.

روز قبلش هم همه جهاد کرده بودن و جمع شده بودیم خونه خاله فهیم اینها و همه جای خونه رو تزئین کردیم بابا و عمو جمال و عمو اکبر هر کدوم یه بسته صدتاییتعجب بادکنک فوت کرده بودن و دیگه نای حرف زدن هم نداشتن و از نفس افتاده بودناوهقهقهه

مامان رضوان جون هم مسئول تزئئین در و دیوار بود و چون مربی پرورشی هستش حسابی تو این کارها وارده و همه تا یه جایی گیر میکردن صداش می کردن کمککککککگریه اونهمآخزود می رفت و درستش می کردقلبتشویق

علی هم با بادکنک ها رو دیوار نوشته بود پارلاقلبقلب

آنا هم به تو می رسید و تر و خشکت میکرد تا یاد شیر نیفتی و نیای سراغ من

بابا بعد از فوت کاریزبان رفته بود خرید آجیل و میوهماچ

جمعه از راه رسیده بود و کم کم داشتیم حاضر میشدیمبای بای به به چه روز خوبی بود همیشه اون روز رو ذهنم مرورو میکنم و میبینم به همون اندازه که تو بیمارستان از دیدنت خوشحال شده بودم تو جشن یک سالگیت هم همون قدر خوشحال بودم آخه دختر گلمون یک ساله شده بود و چی قشنگ تر از این؟خیال باطل

این عکس یادبودته

این هم گزارش تصویری اولین جشن تولدت

وسط مراسم خوابیدی و ما هم عوض خودت با عکسی که هدیه استاد بود عکس میگرفتیم

بعد دیدیم بدون بچه نمیشه و به جات محمد امین رو که فقط 40 روز ازت بزرگتره رو بغل کردیم که  طفلک محمد امین جان هم اصلا تو فاز عکس نیستچشمک

هوراآخ جون بیدار شدیهورا

اولش از این همه شلوغی تعجب کرده بودیمتفکر و هنوز خوابت کامل نبودخمیازه و بهونه میگرفتی که کم کم آروم شدیماچ حاج عموی بیچاره اونقدر تو بغلش باهات راه رفت و همه چیز رو نشونت داد که کم کم آروم شدیقلب

اینجا هم ریحانه جون و طناز جون که دختر دایی های بابا هستن اومده بودن پیشت و تو هم که دوستشون داری با دیدنشون دیگه خواب از سرت پریده

تو جشن واسه عروسک خانم ما دو تا هم آقا داماد بود

یکی محمد امین جان

اااا داماد کوچولو کجا فرار میکنی؟خنده فکر کنم داماد یاد مشکلات زندگی و گرونی و ... افتاده و پشیمون شدهقهقهه

یکی هم آرمان جونقلب که اون سگی که تو دستت هست رو هم برات کادو گرفته بودماچ

آرمان مثل مرد میمونهبغل به باباش گفته بود واسه پارلا چی کادو میدیم؟متفکر باباش هم گفته بود پول ولی آرمان گفته بود پول کادوی شماهست من خودم باید یه کادوی جدا به پارلا بدمتعجبقلب که باباش هم این هاپوی خوشگل رو براش گرفته بود تا آرمان بهت کادو بدهبغل(مرسی عمه دست گلت درد نکنه)ماچ

این هم علی کوچولوی ما که اون هم مثل آرمان خودش کادوی جداگانه خریده بودخجالت(ای بابا آخه چرا این کارا رو میکنین و ما رو خجالت میدین؟)ماچقلبچشمککادوی علی هم یه عروسک کتاب خوان بود که هم الفبا رو  می خوند و هم نت های موسیقی رو میخوندخجالت

زیر میز پره از کادو های ریز و درشت و خوشگل دست همه مهمونهای گلمون درد نکنه

این کادوی من و بابایی هستش

 

آقا بابا و مامان نسرین جون و آقاجون و آنا و مامان رضوان و خاله ها و دایی بهت پول هدیه داده بودن

طناز جون ا ینها هم یک چرخ خیاطی بزرگ و خوشگل
ریحانه هم یک دست لباس پاییزی خوشگل

عمو صمد و خاله زهرا هم بازی فکری و عروسک

و بقیه هم اسباب بازی و لباس که از همین جا از همه دوستان خوب و فامیل های مهربونمون حسابی تشکر میکنیم

ضمنا جا داره از همین جا از خانواده های خوبمون و مخصوصا از خاله فهیمه و عمو جمال و علی کوچولو و مامان رضوان جون یه تشکر اساسی  سه نفره بکنیم که خیلی خیلی زحمت کشیدن

مخصوصا خاله فهیمه که حتی بعد از جشن هم نذاشت واسه مرتب کردن خونه بریم و خودش همه کارها رو به تنهایی انجام داد جدا ممنونیمقلبخجالت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

علی سفیدبرفی
14 مهر 92 21:06
تولدت مبارک پارلا جونم