اولین جشن تولد پارلا
روز تولد خودت که 11 اسفند هست افتاده بود به چهار شنبه و ما مهمونهامون رو واسه 13 اسفند که جمعه هستش دعوت کردیم.
روز قبلش هم همه جهاد کرده بودن و جمع شده بودیم خونه خاله فهیم اینها و همه جای خونه رو تزئین کردیم بابا و عمو جمال و عمو اکبر هر کدوم یه بسته صدتایی بادکنک فوت کرده بودن و دیگه نای حرف زدن هم نداشتن و از نفس افتاده بودن
مامان رضوان جون هم مسئول تزئئین در و دیوار بود و چون مربی پرورشی هستش حسابی تو این کارها وارده و همه تا یه جایی گیر میکردن صداش می کردن کمکککککک اونهمزود می رفت و درستش می کرد
علی هم با بادکنک ها رو دیوار نوشته بود پارلا
آنا هم به تو می رسید و تر و خشکت میکرد تا یاد شیر نیفتی و نیای سراغ من
بابا بعد از فوت کاری رفته بود خرید آجیل و میوه
جمعه از راه رسیده بود و کم کم داشتیم حاضر میشدیم به به چه روز خوبی بود همیشه اون روز رو ذهنم مرورو میکنم و میبینم به همون اندازه که تو بیمارستان از دیدنت خوشحال شده بودم تو جشن یک سالگیت هم همون قدر خوشحال بودم آخه دختر گلمون یک ساله شده بود و چی قشنگ تر از این؟
این عکس یادبودته
این هم گزارش تصویری اولین جشن تولدت
وسط مراسم خوابیدی و ما هم عوض خودت با عکسی که هدیه استاد بود عکس میگرفتیم
بعد دیدیم بدون بچه نمیشه و به جات محمد امین رو که فقط 40 روز ازت بزرگتره رو بغل کردیم که طفلک محمد امین جان هم اصلا تو فاز عکس نیست
آخ جون بیدار شدی
اولش از این همه شلوغی تعجب کرده بودی و هنوز خوابت کامل نبود و بهونه میگرفتی که کم کم آروم شدی حاج عموی بیچاره اونقدر تو بغلش باهات راه رفت و همه چیز رو نشونت داد که کم کم آروم شدی
اینجا هم ریحانه جون و طناز جون که دختر دایی های بابا هستن اومده بودن پیشت و تو هم که دوستشون داری با دیدنشون دیگه خواب از سرت پریده
تو جشن واسه عروسک خانم ما دو تا هم آقا داماد بود
یکی محمد امین جان
اااا داماد کوچولو کجا فرار میکنی؟ فکر کنم داماد یاد مشکلات زندگی و گرونی و ... افتاده و پشیمون شده
یکی هم آرمان جون که اون سگی که تو دستت هست رو هم برات کادو گرفته بود
آرمان مثل مرد میمونه به باباش گفته بود واسه پارلا چی کادو میدیم؟ باباش هم گفته بود پول ولی آرمان گفته بود پول کادوی شماهست من خودم باید یه کادوی جدا به پارلا بدم که باباش هم این هاپوی خوشگل رو براش گرفته بود تا آرمان بهت کادو بده(مرسی عمه دست گلت درد نکنه)
این هم علی کوچولوی ما که اون هم مثل آرمان خودش کادوی جداگانه خریده بود(ای بابا آخه چرا این کارا رو میکنین و ما رو خجالت میدین؟)کادوی علی هم یه عروسک کتاب خوان بود که هم الفبا رو می خوند و هم نت های موسیقی رو میخوند
زیر میز پره از کادو های ریز و درشت و خوشگل دست همه مهمونهای گلمون درد نکنه
این کادوی من و بابایی هستش
آقا بابا و مامان نسرین جون و آقاجون و آنا و مامان رضوان و خاله ها و دایی بهت پول هدیه داده بودن
طناز جون ا ینها هم یک چرخ خیاطی بزرگ و خوشگل
ریحانه هم یک دست لباس پاییزی خوشگل
عمو صمد و خاله زهرا هم بازی فکری و عروسک
و بقیه هم اسباب بازی و لباس که از همین جا از همه دوستان خوب و فامیل های مهربونمون حسابی تشکر میکنیم
ضمنا جا داره از همین جا از خانواده های خوبمون و مخصوصا از خاله فهیمه و عمو جمال و علی کوچولو و مامان رضوان جون یه تشکر اساسی سه نفره بکنیم که خیلی خیلی زحمت کشیدن
مخصوصا خاله فهیمه که حتی بعد از جشن هم نذاشت واسه مرتب کردن خونه بریم و خودش همه کارها رو به تنهایی انجام داد جدا ممنونیم