تابستان 90
مرداد ماه به فاصله پنج روز دو تا مهمون جدید به خانواده خوبمون اومدنو شدن عضوهای دوست داشتنی خانواده
اینم عکسهاشون
یکی از این مهمونها که اسمش ال آی خانوم باشه شدن رقیب ماو بالاخره خاله فهیمه هم دختر دار شدکه امیدوارم دیگه از ندید بدیدی دربیاداما چه فکر باطلی بیشتر جوگیر شدهو هربار میره بیرون دو سه تا لاک و چند تا هم گیره و تور و... میخره واسه دخملش البته این وسط واسه تو هم بد نشده چون معمولا یه چیزی هم برای تو میگیرهاما تو زیاد از اینکه چیزی به موهات بزنم خوشت نمیاد و فوری میکنیشون و میگی مامان نه....
با دوستهای تازه واردت یعنی ارمیا و ال آی حسابی دوست شدیو همش میخوای بریم پیششونو چون چند وقت زیاد خونه اونها بودیم دیگه عادت کردی و هر روز صبح که بیدار میشی فوری میگی بریم...
اولین جمله گفتن و استفاده از فعل پارلا جون
13 شهریور روز واکسن 18 ماهگیت بود و تو اولین جمله خودت رو همون روز گفتییعنی تا اون روز فقط کلمه میگفتی ولی اون روز صبح که میخواستیم حاضر بشیم بریم واسه واکسن زدن بابا زنگ زده بود و باهات حرف میزد و گفت گریه نکنی هامنم برات جایزه میخرم دخترم چی میخوای؟تو هم گفتی بابا بتتنی آی (بابا بستنی بخر)که بابا اون طرف خط و منم این طرف خط غش کردیمو هزار تا بوسیدمتو بابا گفت تورو خدا تا من بیام خودت حتما بعد از واکسن براش بستنی بخر که سر اون بستنی که میخواستم از جای خوب بگیرم تا یه بستنی سنتی حسابی باشه اولین تصادف عمر رانندگیم رو کردمآخه یه بادکنک داده بودم دستت که یهو از دستت افتاد و کم مونده بود باد از پنجره بندازتش بیرون.یک لحظه حواسم رفت به بادکنک که نذارم بره چون بدنت درد میکرد و دنبال بهانه واسه گریه بودی و رفتن بادکنک هم بهانه خیلی خوبی میشد تا یک ساعت تمام گریه کنی ماشین جلویی که یه لیفان بود بدون راهنما یهو خواست بپیچه تو فرعی که از پشت بهش کوبیدم و تو چون کمربند نذاشته بودی ببندم بهت با کله افتادی کف ماشینکه من فقط بخاطر تو ترسیدموگرنه تصادف که اسمش روشه دیگه یه اتفاقه و مهم نیست و خوشبختانه هیچی نشد و فقط کمی ترسیدیعوضش از اون به بعد میذاشتی برات کمربند ببندمطرف هم حدود یک و نیم میلیون خسارت گرفت از بیمه البته این هم بگم ها ماشین اگه ماشین باشه با این کوبیدن ها چیزیش نمیشهچون کل سرعتم 60 هم نمیشد پس نتیجه میگیریم لیفان ماشین محکمی نیست
خلاصه جمله گفتن تو و احساسات در کردن من کار دستمون داد که البته هزار تا ماشین لیفان که سهله بروشه هم باشه فدای یه لبخند تو دختر گل اما لیفان دیگه سوژه فامیل شد تا هر وقت باهمیم بگیم و بخندیم مخصوصا بابا و عمو اکبر
خلاصه بعد از خرید بستنی اومدیم خونه مامان رضوان جون اینم شاهدش
عصرش هم رفتیم تعزیه یکی از آشناهای خاله نعیم تو هم با علی و آرمان بیرون مسجد موندین و تو نیومدین جلوی مسجد درخت توت قرمز بود علی و آرمان بهت توت داده بودن و خیلی مرتب و منظم خورده بودی
چند روز بعد از تولد کوچولوها ماه رمضون بود قربونت برم تو هم هر جایی که دوست داشتی جانماز مینداختی و نماز میخوندی و...
اینم شاهد
راستی پارلا جای بهتر از اینجا پیدا نکردی؟!اشکالی نداره خدا ازت قبول میکنه
واسه افطار درست کردن هم کمکمون میکردی
مرسی گلم
یه روز خاله فهیمه میخواست بره مهمونی و قرار شده بود ما بریم و خوشگلشون کنیم من و خاله سرمون به کار خودمون گرم بود و تو هم هر کاری میکردی هیچی بهت نمیگفتیم تا تو هم کاری به کار ما نداشته باشی (معامله دو سویه)و این هم نتیجه کار تو که تو ذهن خودت ملکه زیبایی شده بودیقربون دل کوچولوت برم من عزیزم خوشگل شدی
17 شهریور تولد داداش سینا(پسر عمه جون) و طناز جون(دختر دایی بابایی) هستش و امسال تولد این دو نفر رو تو خونه آقا بابا گرفته بودن ایشالا مبارک باشه و صد و بیست سالگی شون رو جشن بگیرن
این هم تویی تو اون روز
و این هم تو در کنار آرمین جان
پارلا در سد ستارخان
خیلی دوست داری روسری سر کنیالبته دوست داری با همه وسایل من بازی کنی و خودت رو بذاری جای من
بابا روسری رو بذار زمین و برو با وسایل خودت بازی کن
بیا مامان خانم ندید بدید خوب شد؟