پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

تابستان 90

1392/7/23 13:40
نویسنده : مامان پارلا
258 بازدید
اشتراک گذاری

هوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهوراهورامرداد ماه به فاصله پنج روز دو تا مهمون جدید به خانواده خوبمون اومدنهوراو شدن عضوهای دوست داشتنی خانواده

اینم عکسهاشون

یکی از این مهمونها که اسمش ال آی خانوم باشه شدن رقیب مامنتظرو بالاخره خاله فهیمه هم دختر دار شدخوشمزهکه امیدوارم دیگه از ندید بدیدی دربیادچشمکاما چه فکر باطلیقهر بیشتر جوگیر شدهسوالو هربار میره بیرون دو سه تا لاک و چند تا هم گیره و تور و... میخره واسه دخملشخنده البته این وسط واسه تو هم بد نشده چون معمولا یه چیزی هم برای تو میگیرهگاوچراناما تو زیاد از اینکه چیزی به موهات بزنم خوشت نمیاد و فوری میکنیشون و میگی مامان نه....دل شکسته

با دوستهای تازه واردت یعنی ارمیا و ال آی حسابی دوست شدیقلبو همش میخوای بریم پیششونمشغول تلفنو چون چند وقت زیاد خونه اونها بودیم دیگه عادت کردی و هر روز صبح که بیدار میشی فوری میگی بریم...قهر

قلباولین جمله گفتن و استفاده از فعل پارلا جونقلب

13 شهریور روز واکسن 18 ماهگیت بود و تو اولین جمله خودت رو همون روز گفتیبغلیعنی تا اون روز فقط کلمه میگفتی ولی اون روز صبح که میخواستیم حاضر بشیم بریم واسه واکسن زدن بابا زنگ زده بود و باهات حرف میزد و گفت گریه نکنی هامشغول تلفنمنم برات جایزه میخرم دخترم چی میخوای؟بغلتو هم گفتی بابا بتتنی آی (بابا بستنی بخر)هوراکه بابا اون طرف خط و منم این طرف خط غش کردیمتعجبو هزار تا بوسیدمتماچو بابا گفت تورو خدا تا من بیام خودت حتما بعد از واکسن براش بستنی بخر که سر اون بستنی که میخواستم از جای خوب بگیرم تا یه بستنی سنتی حسابی باشه اولین تصادف عمر رانندگیم رو کردمآخآخه یه بادکنک داده بودم دستت که یهو از دستت افتاد و کم مونده بود باد از پنجره بندازتش بیرون.یک لحظه حواسم رفت به بادکنک که نذارم بره چون بدنت درد میکرد و دنبال بهانه واسه گریه بودی و رفتن بادکنک هم بهانه خیلی خوبی میشد تا یک ساعت تمام گریه کنیگریه ماشین جلویی که یه لیفان بود بدون راهنما یهو خواست بپیچه تو فرعی که از پشت بهش کوبیدم و تو چون کمربند نذاشته بودی ببندم بهت با کله افتادی کف ماشیناسترسکه من فقط بخاطر تو ترسیدمگریهوگرنه تصادف که اسمش روشه دیگه یه اتفاقه و مهم نیست و خوشبختانه هیچی نشد و فقط کمی ترسیدیاوهعوضش از اون به بعد میذاشتی برات کمربند ببندمزبانطرف هم حدود یک و نیم میلیون خسارت گرفت از بیمهاز خود راضی البته این هم بگم ها ماشین اگه ماشین باشه با این کوبیدن ها چیزیش نمیشهابلهچون کل سرعتم 60 هم نمیشدهیپنوتیزم پس نتیجه میگیریم لیفان ماشین محکمی نیستمشغول تلفن

خلاصه جمله گفتن تو و احساسات در کردن من کار دستمون دادنیشخند که البته هزار تا ماشین لیفان که سهله بروشه هم باشه فدای یه لبخند تو دختر گلبغل اما لیفان دیگه سوژه فامیل شد تا هر وقت باهمیم بگیم و بخندیم مخصوصا بابا و عمو اکبرعصبانی

خلاصه بعد از خرید بستنی اومدیم خونه مامان رضوان جون اینم شاهدشنیشخند

عصرش هم رفتیم تعزیه یکی از آشناهای خاله نعیم تو هم با علی و آرمان بیرون مسجد موندین و تو نیومدین جلوی مسجد درخت توت قرمز بود علی و آرمان بهت توت داده بودن و خیلی مرتب و منظم خورده بودیدروغگو

چند روز بعد از تولد کوچولوها ماه رمضون بودابله قربونت برم تو هم هر جایی که دوست داشتی جانماز مینداختی و نماز میخوندی و...بغل

اینم شاهدلبخند

راستی پارلا جای بهتر از اینجا پیدا نکردی؟!سوالاشکالی نداره خدا ازت قبول میکنهفرشته

واسه افطار درست کردن هم کمکمون میکردیتشویق

مرسی گلمخجالت

یه روز خاله فهیمه میخواست بره مهمونی و قرار شده بود ما بریم و خوشگلشون کنیممژه من و خاله سرمون به کار خودمون گرم بود و تو هم هر کاری میکردی هیچی بهت نمیگفتیم تا تو هم کاری به کار ما نداشته باشی (معامله دو سویه)نیشخندو این هم نتیجه کار تو که تو ذهن خودت ملکه زیبایی شده بودیبغلقربون دل کوچولوت برم من عزیزم خوشگل شدی دروغگوسوال

17 شهریور تولد داداش سینا(پسر عمه جون) و طناز جون(دختر دایی بابایی) هستش و امسال تولد این دو نفر رو تو خونه آقا بابا گرفته بودن ایشالا مبارک باشه و صد و بیست سالگی شون رو جشن بگیرنتشویقهورا

این هم تویی تو اون روزچشمک

و این هم تو در کنار آرمین جانهورا

پارلا در سد ستارخان

خیلی دوست داری روسری سر کنیسوالالبته دوست داری با همه وسایل من بازی کنی و خودت رو بذاری جای منبغل

بابا روسری رو بذار زمین و برو با وسایل خودت بازی کنعصبانیمتفکر

بیا مامان خانم ندید بدید خوب شد؟قهرمنتظر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)