پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

زمستان 92

1392/12/7 0:50
نویسنده : مامان پارلا
892 بازدید
اشتراک گذاری

امسال تو سه بار جشن يلدا داشتينیشخند يكيش از طرف مهدچشمک دومي خونه دايي علي باباييلبخند و سومي هم خونه آنااز خود راضی كه هر سه عالي بودنلبخند البته من و بابا اجازه شركت توي مراسم مهدتون رو نداشتيم اما خودت حسابي خوشت اومده بودمژه البته ناگفته نماند كه از ننه سرما و گروه نمايشش كمي ترسيده بودياسترس با اين وجود كه بيچاره ها قبل از اينكه گريم بشن اومده بودن و خودشون رو معرفي كرده بودن و گفته بودن: خوب بچه ها حالا بريم لباس ننه سرما و ... بپوشيم و بيايم با هم بازي كنيمبای بای ولي تو قضيه رو جدي تر گرفته بودي و كمي دمق بوديگریه كه خانم معلم مهربونتون (نگين جون)ماچ مثل اكثر مواقع اومده بود پيشت و كنارت نشسته بودقلب و كم كم بهت خوش گذشه بودهورا(مرسي خانم معلم گل)

جشن یلدا (مهد)

تمی که از طرف مهد داده بودن واسه دختر ها لباس سفید و بال فرشته بود اینم از فرشته خانم ما

 متاسفانه خونه ريحانه جون عكس نگرفتيمناراحت (دوشب قيل از يلداي واقعي)

اينم يلداي خونه آنا و آقا جون كه (دقيقا خود شب يلدا بود)

 

 از قدیم گفتن ته هندونه بیشتر از خود هندونه میچسبه میگی نه نگاه کن...

تازه طفلک ال آی چه جوری نگاه میکنهخوشمزهخوب کمی هم به پارلا بده گلم...خنده

اینجام باز فرشته شده بودی و داشتی جلب توجه میکردی تا همه بهت نگاه کنن و تو هم حسابی لذت میکردی...

 

اینم صبح یه روز سرد زمستانی که میخواستیم بریم مهد

 

استرسزمستان امسال هوا بس ناجوانمردانه سرد استاسترس

 

 سوم دی سالگرد جشن نامزدی و بله برون ما هستش و بابا به همین مناسبت اومدنی یه دسته گل خیلی زیبا برام گرفته بود که تو بیشتر از من خوشحال بودی البته این عکس بعد از چند روزه و کاملا  پژمرده شده ولی بازم قشنگه مرسی بابا

 صدالبته که گل عقبی از جلویی هم خوشگلترهمژه

 

 

مژهعروسکهای ناز نازی ما...مژه

برعکس ما که هر وقت کار داریم تو رو میبریم خونه خاله فهیم اونها هیچ وقت ال آی جون رو پیش ما نمیارن اما اون روز معجزه ای اتفاق افتاده بود و خاله فهیم که مدرسه داشت الی جون رو گذاشت پیش ما و منم دیدم عصر کمی حوصله تون سر رفته و جفتتون عاشق آرایش و قرتی بازی هستین آوردم عروستون کردم که هم خیلی دوست داشتنی و بامزه شده بودین و هم حسابی رفته بودین تو جو...

اونقدر بامزه شده بودین که زنگ زدم به خاله نعیم و مامان رضوان جون و خاله فهیم هم گفتم بیان دیدن عروس کوچولو و اونهام کلی عکس بامزه ارتون گرفتن

 


هورا 20دی ماه تولد بابا وحیدهورا

بابا جونم دوستت دارم تولدت مبارکهورا

همسر خوبم عاشقانه دوستت دارم قلب و از صمیم قلب تولدت رو تبریک میگمهورا امیدوارم صد سال به خوبی و سلامت کنار هم زندگی شادی را ادامه دهیمقلبماچ

تو که حسابی عاشق سورپرایز کردن هستی بد جور رفته بودی تو فاز اینکه نذاریم بابا بفهمه براش تولد گرفتیم و کادوهاش رو هم نبینه عین جیمز باند سرری شده بودی و همش میگفتی اینو بخریم اونو بخریم تو این کاغذ کادو باشه روش اینو بنویس نقاشی بکش و خلاصه هزار تا خورده فرمایش دوست داشتنی داشتی واسه باباجونت و من هم با کمال میل اطاعت میکردم. چون تولدش افتاده بود به روز جمعه و ما هم جمعه ها خونه مامان نسرین جون هستیم از شبش که بابا آتلیه بود کادوها رو به کمک تو خوشگل کردیم و با کیکی که بابا عاشقشه و براش تداعی تولدهای بچگه گی هاش هست بردیم گذاشتیم خونه مامان جون تا بابا بویی نبره اصلا نمیتونم تصور کنم یه بچه این همه دهنش قرض باشه و سوتی نده آفرین حقا که دخمل خودمی(به قول مامان رضوان...)

گفتی رو کادوت بنویسم بابا دوستت دارم خیلی زیاد و روی خیلی زیادش تاکید داشتی و نمیدونم رو چه حسابی گفتی نقاشی تخم مرغ هم براش بکشم شاید چون خودت خیلی دوست داریسوال

دست عمو و عمه و... درد نکنه همه هم کادو گرفته بودنخجالت البته طفلی ها هر سال کادو میگیرن فقط ما بهشون کیک نمیدیمخجالت امسال موفق شدن کیک تولد بابا رو میل کنننیشخند و همه خوششون اومدچشمک

اینم کیک مربایی بابا که بهش میگن پیروکخوشمزه با یه علامت سوالسوال

 

اینم شما وروجک ها که عاشق تولد و فوت کردن شمع هستین

 

 

هورابیست و دوم دی ماه سالگرد ازدواج مامان و باباهورا

قلبهمسرم از اینکه تو رو در کنارم دارم به خودم میبالممژه پیوندمان مبارکقلبهورا

بابا این سه شاخه گل رو به نیت من و تو خودش گرفته بودقلب

و یه تونیک قهوه ای و با یه شلوار لی که البته با مامان جون رفتیم گرفتیم چون سایزش مهمه

 

 

 یکی از روزها خانم معلم تو دفترچه یادداشتتهاتون نوشته بودن رفتارها و کارهایی که تو  خونه انجام میدین  رو تو یه کاغذ براشون بنویسیمیول شب بعد از اینکه تو لالا کردی من و بابایی نشستیم و این نامه رو نوشتیم خیال باطلو این اخلاق و رفتار تو نازنین دختر ما توی خونه هستشچشمک فکر کردم شاید بعدا برات جالب باشه که بدونی تو خونه چطور بودی و تو وبللاگت هم گذاشتمش امیدوارم ازمون راضی باشی و خوشت بیاد عسلم.

 

مهد کودک دارا و سارا                                                                           92/10/22

باسلام و خسته نباشید حضور مربی محترم و مهربان مهد که با صبر و شکیبایی در تربیت دلبندان ما کوشا هستید و با کمال تشکر از تمامی زحماتتان.

در خصوص یادداشتی که در دفتر دلبندمان پارلا نوشته بودید باید به عرض برسانم که به قول پدر پارلا جان: دختر ما یکی از فرشتگان الهی است که خداوند متعال در دامان ما نهاده و زمینی اش کرده که خانه ما را زیباتر کند و بدرخشاند.

پارلا دختر بسیار آرام و صبوری است و خیلی هم با سلیقه است و تمامی کارهایش را با فکر و اندیشه انجام می دهد. مطلقا دست کثیفش را به در و دیوار و... نمیزند. یا وقتی با اسباب بازیهایش بازی می کند وقتی بازی اش با یکی تمام شد آن را سرجایش می گذارد و بعد وسیله دیگری می آورد. اکثر اوقات خودش تختش را مرتب می کند .

همیشه سعی میکند کارهای خوب انجام دهد تا ما را خوشحال کند و اگر به هر دلیلی رفتاری به غیر از این داشته باشد خیلی ناراحت میشود و سعی میکند از دل ما در بیاورد (با وجود اینکه ما هیچ وقت دعوایش نمیکنیم و روش تربیتی مان فقط گفتگو است) البته نا گفته نماند که کمی هم مغرور است ولی به قول پدرش این حسن یک دختر است (شوخی...) 

معمولا علاقه دارد به من و پدرش کمک کند و هر کاری که ما انجام می دهیم را تکرار کند و ما هم با حوصله تشویقش میکنیم. مثلا با دوربین خودش پا به پای ما عکاسی میکند. در تهیه سالاد یا خورد کردن سبزی و گرد گیری و...حتما از کمکش(در حد توانش) استفاده می کنیم. یا وقتی اتو میکنیم با اتوی اسباب بازی کنار ما مینشیند و لباسهای کوچکش را اتو میکند و به نظر من و پدرش این کارها آماده سازی و تمرین استقلال برای پارلا جان است.

هر شب با قصه من یا پدرش به خواب می رود و متاسفانه یا خوشبختانه خیلی به ما وابسته است و دوست دارد غذایش را از دست ما بخورد و... ولی با وجود این وابستگی بنابه شرایط کاری ما بسیار خوب با ما کنار می آید و ساعات طولانی بدون ما می ماند.و شاید بیشترین دلیل وابستگی اش همین کم دیدن ما باشد.

فقط یک مشکلی که با پارلا جان داشتیم و باعث نگرانی من بود درونگرایی و خوددار بودن دختر گلمان بود که وقتی یک غریبه ببیند اصلا حرف نمیزند و خجالت میکشد و... که آن هم با مراجعه به متخصص روانشناسی بالینی (دکتر رخشان) حل شد و ما را از نگرانی درآورد و متوجه شدیم کمی به ژنتیک و کمی هم به شخصیتش بر میگردد و نباید اصرار به برونگرا شدنش بکنیم و بهتر است راحتش بگذاریم.

از اینکه برای بچه ها و اخلاق و تربیتشان وقت میگذارید بسیار سپاسگزاریم. و این کارتان بسیار با ارزش و منحصر بفرد است و ارج می نهیم.

 

                                               ایام به کام

                                                                   وحید عزیزعرب - هانیه شالچی

 

 

30دی تولد محمد امین

 

جعبه بدلیجات و گیره های پارلا خانم

(البته اکثر مواقع موهات ژولیده پولیده هستش و نمیذاری گیره بزنم وخیلی از اینکه چیزی به سرت وصل باشه خوشت نمیاد)کلافه

نصف بیشتر این متعلقاتت کادو هستن

 

یه روز موقع برگشتن از سرکار این گردنبند و دستبند زیبا رو برات آورد و گفت همکارشون رفته بود مشهد و اینو به نیت پارلا گرفته چشمکو برده حرم و تبرکش کرده و آوردهلبخند و این نیتش برارمون خیلی باارزش بودخجالت ضمن اینکه تو هم حسابی خوشت اومده بودقلب و زود بازش کردی و انداختی گردنتمژه از آقای دانشمند (همکار بابایی)کمال تشکر رو میکنیم دستشون درد نکنهخجالت

 فردا با همین گردنبند رفتیم خونه آنا اینها که آقاجون تا تو رو دید گردنبندت توجهش رو جلب کرد و زود گفت مبارکه تعجبو چه خوشگله... تازه گرفتی؟تعجب و این توجه آقاجون خیلی برام جالب بودخنده چون معمولا آقایون به این ریز بینی نیستتن منتظرخصوصلا در مورد بچه ها که همش یه چیزی میندازن به گردنشون و ...خلاصه که خیلی خوشم اومد.

 

پارلا به عروسی میرود

 روز دهم بهمن عروسی عمو رضا دوست بابا بود البته وی تهران. و ما هم  عکاسی مراسم رو به عهده داشتیم. از تبریز کلی وسیله برداشتیم و روز سه شنبه راهی تهران شدیم و چون جاده بدجوری کولاک بود 11 ساعت طول کشید تا برسیم تهران و تو هم کلافه شده بودی و کمی حوصله ات سر رفته بود عموما عادت نداری تو مسافرت زیاد تو ماشین بخوابی. خلاصه تو یتهران بهمون حسابی خوش گذشت و تو هم با ملینا (نوه خاله بدری) حسابی دوست شده بودی و همش با هم بازی کردین

مراسم جشن و شام توی تالار ساقدوش بود اینم پارلا خانم گل گلاب با ژست خودجوش

چون ما همش در حالت بدو بدو و عکاسی بودیم نه وقت کردیم خودمون لباس مهمونی بپوشیم و نه وقت کردیم تو رو خوشگل کنیم.کلی زیورآلات و گیره و... برات ورداشته بودم که وقت نشد از هیچ کدومشون استفاده کنیمناراحت ولی تو هر جوری که باشی بازم خوشگل ترینی عسلمبغل

اینم سوغاتی هایی که واست از تهران گرفتیمعینک

سه پایه دوربینت شکسته بود و همش از بابا سه پایه میخواستیگریه وقتی توی تهران من و بابا رفتیم بازار وسایل عکاسی بابا این سه پایه رو دید و فوری واست خریدقلب وقتی دیدیش چشمات برق میزدبغل

 

ملینا جون برات این عروسک خوشگل رو با یه بسته ماژیک گرفته بود که خیلی خوشت اومدخجالتدستش درد نکنهماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان کوثری
15 بهمن 92 17:51
طراحی و چاپ تقویم سال1393 با عکس اختصاصی کودک شما طراحی و چاپ انواع تگ هفت سین کارت طراحی و چاپ پستال های عید نوروز با عکس کودک طراحی و چاپ انواع تم های تولد با طراحی های متفاوت طراحی انواع کلیپ های تولد و جشن ها و مراسم کوچولوهای گلتون و همچنین تهیه کیت های تندیس دست و پای کودک خدمتی جدید از تم پارتی
مامان ارميا
17 بهمن 92 11:54
فرشته خانوم چه خوشگل شدي انشا لباس عروسي ات . ماه شدي
مامان ارميا
17 بهمن 92 11:55
چه عروس هاي با مزه اي شده بوديد كلي با ديدنتون ذوق كرده بودم . دست خاله هانيه درد نكنه كه شما رو عروس كرده بود .
مامان ارميا
17 بهمن 92 11:55
انشا هميشه به شادي ها و خوشي ها