پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

پاییز 92

1392/11/25 22:09
نویسنده : مامان پارلا
526 بازدید
اشتراک گذاری

مهر امسال برامون متفاوت از سالهای پیش بود سالهای پیش که همه تو شور و اشتیاق خرید کیف و کفش و ... مدرسه بودن ما اصلا تو باغ نبودیمافسوس و برامون مهر و خرداد هیچ فرقی با بقیه ماه ها نداشت اما امسال عزیز دردونه ما هم بزرگ شده بودبغل باید میرفت مهد و در واقع ما بیشتر از خود تو شور و شوق داشتیم و من ده بار بیشتر لوازمی رو که از مهد گفته بودن تهیه کنیم رو میاوردم میچیدم رو میز و نگاهشون میکردم و ذوق میکردم و کار کردن باهاشون رو یادت میدادم دونه دونه همه رو با حوصله جلد کرده بودم و روشون اسمت رو تایپ کرده بودم و خلاصه ده برابر تو اشتیاق داشتم شاید به این خاطر بود که خودم هم سالهای سال این تجربه شیرین و آمادگی شب اول مهر رو داشتم و یه جور برام نوستالژی بود و به یاد کلاس اول و... خودم بودم که این همه شور و نشاط داشتم خیال باطلشایدم به این خاطر بود که میدیدم دخترم بزرگ شده و میخواد هر روز چند ساعت ازم دور بشه و بره سراغ کسب علمبغلهر چی که بود خیلی حس قشنگی بودچشمک شب قبلش با بابا رفتیم واسه خانم معلمتون یه دسته گل بگیریم که دیدیم چه خبره.... همه گل فروشی ها صف بودن انگار دارن جنس کوپونی میدنسبز خلاصه با هزار مکافات ما هم یه دسته گل تونستیم تهیه کنیم و رفتیم آتلیه و از اولین شب اول مهر دختر گلمون یه چند تا صحنه پر از خاطره ثبت کردیمقلب

انشالا روزی برسه که اول مهر واسه رفتن به یه دانشگاه معتبر و  تحصیل توی یه رشته عالی مورد علاقه ات از زیر قران ردت کنیم و راهی دانشگاهت بکنیم دختر گلمماچ

البته واسه شما مقنعه نمیخواد اما تو که میدیدی همه بچه ها با مانتو و شلوار مقنعه هم میذارن گفتی تو هم میخوای که البته من در این جریانات نبودم و اینها رو به مامان جون رضوان گفته بودی و اون هم برده بودتت بازار و برات مقنعه شماره 1سوال گرفته بود دستش درد نکنهماچ راستی تابستون که مامان رضوان هم تعطیل بود تو دیگه شده بودی دخمل اون و بعضی وقتا واسه تغییر آب و هوا تعجبمیومدی خونه خودمونچشمک

اینم عید قربان هست که طبق رسم هر ساله نهار واسه آبگوشت میریم خونه حاج عموخوشمزه و این هم بعد از نهاره که علی و آرمان شما رو روی کولشون سوار میکردندلقک و حسابی میخندیدینقهقهه البته نا گفته نماند که خود علی و آرمان هم بیشتر از شما میخندیدنسوال

16 مهر به مناسبت روز کودک شما رو از طرف مهد برده بودن اردو (بازدید از کارخانه شونیز) که اولش اصلا دلت نمیخواست بری و یه جوری میترسیدی چون معنی اردو برات ناشناخته بود اما وقتی برگشتین حسابی خوشت اومده بود این کادو ها رو هم از کارخونه بهتون داده بودن

اون روز قرار بود دایی و خاله ها بیان خونه ما و تو اجازه ندادی قبل از اومدنشون جعبه شکلاتت رو باز کنیم ببینیم چی توشهقهر و گفتی میخوای با شکلاتهای خودت از مهمونهای روز کودک پذیرایی کنیقلب آفرین دختر مهمون نوازم تشویق

 اینم عکس روز کودکتون توی مهد

 

26 مهر تولد آرمین که خونه آقا بابا برگذار شد

 

8 آذرماه من و خاله فهیم کار داشتیم و شما وروجک ها رو برده بودیم خونه خاله نعیمتعجب و ایشون هم دیده تو خونه از عهده شماها بر نمیادکلافه و حوصله تون اگه سر بره میکشه به دعوا و جیغ و داد و...ابله و بیچاره مجبور شده شما رو ببره بیرون تا بازی کنیناز خود راضی (مرسی خاله)ماچ و به قول خودش هر قدم برابر با یکی دو دقیقه بودهسوال

تازه پفک هم میخورین؟؟؟؟!!!!آخ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهشید مامان مهتا
14 بهمن 92 20:56
با سلام طراحی تقویم و کارت تبریک سال 1393 با عکس کودک شما با نازلترین قیمت که در هیج کجا پیدا نمیکنید تقویم تک برگ:2500 کارت تبریک:2000 همچنین ساخت کلیپ،طراحی قالب وبلاگ، صفحه خوش آمد گویی و دگمه هدایت به بالا با عکس عزیزانتان این فرصت طلایی را از دست ندهید