عید 90
لحظه تحویل سال نو امسال نصف شب بود و تو و بابا بیدار نشدین و من تنهایی سر سفره هفت سین نشستم و واسه شادی و سلامتی خانواده خوبمون دعا کردم.
از شب لباس و کفش و... عید تو رو گذاشته بودم کنار کمد تا صبح زیاد وقت صرف نکنیم و تو هم که عاشق لباس نو هستی با دیدن اونها خواب از سرت بپره و زودتر بریم دیدن مامان و بابا هامون
صبح تو آشپزخونه بودم و داشتم صبحانه آماده میکردم که بابا صدام کرد و اومدم و با این صحنه مواجه شدماولش حدود چند ثانیه تو رو بین عروسکها تشخیص ندادم و گفتم پارلا کو؟!.....
بابا تو رو دورچین عروسک کرده بود
این لباسها رو خاله نعیم وقتی تو هنوز زمینی نشده بودی برات گرفته بود کلاه هم مال لباسهایی هستن که ریحانه اینها واسه تولدت گرفته بودنو واسه رفتن به خونه عمه جون اینها تنت کرده بودیم و من هنوز حاضر نبودم که تو و بابا رفتین پایین تا من هم بیام دم در راه پله یه پله مانند خیلی کوچولو بود که اونجا گیر کرده بودی و جرات نمیکردی خودت ازش رد بشی و همش بابا رو صدا میکردی تا بیاد کمکت کنه اون هم که این صحنه براش جالب بود ازت عکس گرفته.
همش بابا با استاد اینها می فتن تور عکاسی و اصرار داشتن ما هم باهاشون بریم اما چون تو حوصله ات سر میرفت من زیاد باهاشون نمیرفتم مگر اینکه جایی میرفتن که برای تو هم جذاب باشه
تو تعطیلات عید نوه استاد آل یاسین سهیل جان اومده بودن تبریز و وقتی بابا اینها میخواستن برن عکاسی سهیل اینها و ما هم باهاشون میرفتیم. این جا هم رفتیم شاهگلی
همچین با جعبه شیر کاکائو بازی میکنی که انگار حسابی عاشق شیر هستی و میخوریشبین خودمون باشه ها اصلا شیر نمیخوری (نه میوه ای و نه شکلاتی و...) این شیر کاکائویی هم که دستته مامان بزرگ سهیل برات گرفته بود که همش میریختی رو لباست و خودت هم چندشت میشد و ناچارا بنده مواد توی قوطی رو نوش جان کردم و جنابعالی با قوطی خالی داری فیلم شیر خوردن بازی میکنی
این هم اولین باری هست که تو رفتی لونا پارک شاهگلی و سوار مریگورانت شدی اما همش ترسیدی و نق زدیآخه خیلی محتاطی
اینجام رفته بودیم بابا اینها از پیست اسب سواری عکاسی کنن تو هم خیلی اسب دوست داشتی بهش میگفتی اپس
این هم نتیجه زحمات بابا که واقعا خوشگله دستش درد نکنه
سیزدهم فروردین 90
رفته بودیم به کارخونه خاله پروین بابا توی قم تپه نزدیک صوفیان و با اینکه جای سر سبزی نبود اما چون ملک شخصی بود و کسی مزاحم نبود و شلوغ نبود چون همه جمع بودیم حسابی خوش گذشت و کلی گفتیم و خندیدیم و بازی کردیم
دنبال چی میگردی خوشگل خانوم؟مورچه ها رو میخوای شکار کنی؟
بازم دستت کثیف شد گلم؟آخه تو چقدر تمیزی
اینها هم شاهکارهای باباکه از صبح که رسیدیم شروع کرد به عکاسی تا غروب که برگشتیم واونقدر خسته شده بود که دیگه حتی نای رانندگی هم نداشت
کلی هم سوژه با انرژی و جون داشت که هر کاری میگفت میکردن و بابا هم ذوق کرده بود و استعداد هاش رو داشت پرورش می داد
اینم پارلایی که کلاه سرش رفته