پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

اولین آراشگاه رفتن پارلا

1392/7/15 11:39
نویسنده : مامان پارلا
526 بازدید
اشتراک گذاری

 با وجود تو اونقدر روزهامون پر از خاطره و زیبا سپری میشد که دوست دارم همه شون رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونیشون اما اونقدر زیاده که نه من میتونم همه رو بنویسم و نه تو حوصله داری همه شون رو بخونی  خیال باطلخلاصه از حدود ده ماهگی شروع کردی به ایستادن و قدم برداشتن که با هر قدمت دل ما رو هم باهاش میبردی بغلو چنان با ترس و تمرکز قدم بر میداشتی که انگار داری برای اولین بارخلبانی میکنی یا یه کار شاق تر انجام میدیاوهخدایا چه احساس قشنگی بودمژه

دیگه از ماه یازدهم قدم زدنت حرفه ای تر شده بود و واسه یک سالگیت راحت تر میتونستی راه بری و همه خوششون میومدتشویق

روز تولدت داشت نزدیک میشد و ما دلمون میخواست ببریمت آرایشگاه تا موهات کمی مرتب بشن و شاید فرجی بشه و کمی پر پشت بشهابرو

اوایل بهمن ماه تصمیم گرفته بودیم ببریمت آرایشگاه تا اگه موهات بد فرم هم بشه تا تولدت کمی رشد کنه و بهتر بشه نگرانیه روز عصر من و تو خونه آنا بودیم که آرمان اینها هم اومده بودن بابا هم کلاس بود به آنا گفتم میخوام پارلا رو ببرم آرایشگاه و آرایشگرها هم میگن بهتره بچه کوچولو رو ببرین یه آرایشگاه مردونه تا با ماشین دور و برش رو تمیز کنه و میخوام شما ببرینش آرایشگاه نزدیک خونه تون آخه طرف خونه آنا اینها یه آرایشگاه مردونه بود که کارش خیلی خوب بود و وقتی علی یا الشن و آرشام میومدن خونه آنا آنا اونها رو میبرد تا موهاشون رو کوتاه کنه.

عصر من و زن دایی رعنا رفتیم بازار کمی خرید کنیم وقتی برگشیتم دیدم دای دایی و آنا تو رو بردن آرایشگاه و تو هم اونقدر گریه کردی که موهات خوشگل نشدن و خیلی کوتاه شده اولش کمی ناراحت شدم که واسه تولدت چی میشی؟ اما بعد کم کم از قیافه جدیدت خوشم اومد. خوردنی شده بودی دست آنا و دایی ناصر هم درد نکنه این هم چند تا عکس با موهای پسرونه(نیست قبلا موهامون کمند بودنیشخندچشمک)

هیس مشغول تلفنبه کسی نگین که پسر شدممشغول تلفنوگرنه میترسوندتون هاشیطان

مگه نگفتم نذارین کسی بفهمه؟متفکر

چیه چرا عصبی میشی و فوت میکنی؟منتظر آهان داری واسه تولدت فوت کردن تمرین میکنی تا شمعت رو خاموش کنی!خنده

تعجبوای خدا مرگم بده اگه تا اون روز موهام بلند نشه چی؟تعجب

دخترم اینکه غصه نداره برات کلاه گیس میخریمچشمک

من کلاه گیس نمیخوامگریه(نمونه ای از تلاش پارلا برای در آمدن اشک وقتی الکی میخواهد گریه کند)


اااا مامان... داشتیم؟قهر کووووو من که گریه نمیکنماز خود راضی

این هم یه بوس واسه دای دایی و آنا که منو خوشگل کردنماچقلبخجالت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)