اولین آراشگاه رفتن پارلا
با وجود تو اونقدر روزهامون پر از خاطره و زیبا سپری میشد که دوست دارم همه شون رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونیشون اما اونقدر زیاده که نه من میتونم همه رو بنویسم و نه تو حوصله داری همه شون رو بخونی خلاصه از حدود ده ماهگی شروع کردی به ایستادن و قدم برداشتن که با هر قدمت دل ما رو هم باهاش میبردی و چنان با ترس و تمرکز قدم بر میداشتی که انگار داری برای اولین بارخلبانی میکنی یا یه کار شاق تر انجام میدیخدایا چه احساس قشنگی بود
دیگه از ماه یازدهم قدم زدنت حرفه ای تر شده بود و واسه یک سالگیت راحت تر میتونستی راه بری و همه خوششون میومد
روز تولدت داشت نزدیک میشد و ما دلمون میخواست ببریمت آرایشگاه تا موهات کمی مرتب بشن و شاید فرجی بشه و کمی پر پشت بشه
اوایل بهمن ماه تصمیم گرفته بودیم ببریمت آرایشگاه تا اگه موهات بد فرم هم بشه تا تولدت کمی رشد کنه و بهتر بشه یه روز عصر من و تو خونه آنا بودیم که آرمان اینها هم اومده بودن بابا هم کلاس بود به آنا گفتم میخوام پارلا رو ببرم آرایشگاه و آرایشگرها هم میگن بهتره بچه کوچولو رو ببرین یه آرایشگاه مردونه تا با ماشین دور و برش رو تمیز کنه و میخوام شما ببرینش آرایشگاه نزدیک خونه تون آخه طرف خونه آنا اینها یه آرایشگاه مردونه بود که کارش خیلی خوب بود و وقتی علی یا الشن و آرشام میومدن خونه آنا آنا اونها رو میبرد تا موهاشون رو کوتاه کنه.
عصر من و زن دایی رعنا رفتیم بازار کمی خرید کنیم وقتی برگشیتم دیدم دای دایی و آنا تو رو بردن آرایشگاه و تو هم اونقدر گریه کردی که موهات خوشگل نشدن و خیلی کوتاه شده اولش کمی ناراحت شدم که واسه تولدت چی میشی؟ اما بعد کم کم از قیافه جدیدت خوشم اومد. خوردنی شده بودی دست آنا و دایی ناصر هم درد نکنه این هم چند تا عکس با موهای پسرونه(نیست قبلا موهامون کمند بود)
هیس به کسی نگین که پسر شدموگرنه میترسوندتون ها
مگه نگفتم نذارین کسی بفهمه؟
چیه چرا عصبی میشی و فوت میکنی؟ آهان داری واسه تولدت فوت کردن تمرین میکنی تا شمعت رو خاموش کنی!
وای خدا مرگم بده اگه تا اون روز موهام بلند نشه چی؟
دخترم اینکه غصه نداره برات کلاه گیس میخریم
من کلاه گیس نمیخوام(نمونه ای از تلاش پارلا برای در آمدن اشک وقتی الکی میخواهد گریه کند)
اااا مامان... داشتیم؟ کووووو من که گریه نمیکنم
این هم یه بوس واسه دای دایی و آنا که منو خوشگل کردن