پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

تابستان 92

1392/11/16 22:15
نویسنده : مامان پارلا
234 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم رفته رفته داری خانوم تر و با وقار تر و فهمیده تر میشیتشویق نمیتونم حس واقعی درونم رو برات بنویسم چون به جمله ها نمیگنجهخیال باطل فقط همین رو بگم که مادرانه عاشقتمقلب

اکثر روزها صبح با من میای آتلیه و میشینی جلوی دفتر و با عروسک ها و اسباب بازیهایی که گذاشتی تو آتیله بازی میکنیچشمکاکثر رهگذرها هم میگن ااا این همون دختر بچه ویتربن هستشاز خود راضی و یه نازت میکنن و رد میشن یا یه چیزی ازت میپرسن و بالاخره تو محل واسه خودت معروفیتی پیدا کردی که نگو...قهقهه

صندلی کوچولوت رو هم بردیم اونجا و با خودت این طرف و اون طرف میبری و میشینی روش و مثلا فروشنده میشی و شکلات و... به عروسکهات میفروشیبغل خدا نکنه بچه یه مشتری نگاه چپ به صندلیت بندازه چه برسه که بخواد روش بشینهعصبانی اونقدر نسبت به وسایلت حساسی که نگوآخ آخه معمولا با سلیقه از اسباب بازیها و وسایلت استفاده میکنی و اصلا خرابشون نمیکنیفرشته تازه فوری بعد از بازی هم جمعشون میکنی و میذاری سرجاشون و میگی مامان جمع کردم تا خونه ریخت و پاش نباشهتشویق

نسبت به قبلا ها خیلی اجتماعی تر شدی و با تشویق های من و بابا وقتی خوراکی یا نوشیدنی میخوای یا من چیزی لازم دارم زود میری از سوپرمارکت بغل آتلیه میخری و میایعینک گاهی هم میگی اسمش سخته بنویس رو کاغذ تا ببرم به آقابابک (آقای فروشنده ) نشون بدم. قهقهه

راستش هنوز کمی نگران کم رویی و انزوا طلبیت بودیم که تصمیم گرفتیم به یک دکتر روانشناس بالینی که تو تبریز معروفه مراجعه کنیم و با هزار مکافات و به کمک یکی از دوستامونخجالت ازش وقت گرفتیم و رفتیم پیششاز خود راضی که تو چه آروم و خانوم تو مطب نشستی و به پیشنهاد آقای دکتر که بهت مداد رنگی و اسباب بازی داده بود و گفته بود براش یه نقاشی قشنگ بکشی نشستی و صبورانه همه اون تایم نسبتا طولانی (70 دقیقه) رو نقاشی کشیدی و بیصدا بازی کردی و ما هم کلی با دکتر حرف زدیم و قرار بر این شد که اصلا بهت اصرار نکنیم تا با کسی که نمیشناسی زود ارتباط برقرار کنیابرو و راحتت بذاریم و به عهده خودت بذاریم تا با هر کس که دوست داری گرم بگیری زبانو با کسی که دوست نداری سرسنگین باشیمتفکر اسرار نکنیم تا موهات رو شونه کنی یا کوتاه کنی و یا... چون توی سنی هستی که فکر میکنی کل دور گردون برای تو میگرده و تو پرنسس تام الاختیاری و ما حق خراب کردن دنیای خیالی تو رو نداریم و مجبوریم به نظراتت احترام بذاریم همونجور که ما انتظار داریم  تو به نظرات ما احترام بذاری تشویقضمن اینکه تو یک فرد درونگرا هستی و این هم ژنتیک تو هستش که ترکیبی از من و بابا هستی و طبیعیه که زیاد اهل جنب و جوش و فعالیت های سخت نباشی و بیشتر بازیهای کم تحرک و نقاشی و کتاب خوندن و ... باشی و ما حق مقایسه کردن تو رو با بقیه بچه های دور و برمون رو به هیچ وجه نداریم.قهر

 

پیکنیک اطراف موجومبار و پارلا خانم در خال خاکبازی (البته با هزار خواهش و تمنای من و بابا چون اصلا به چیزهای کثیف دست نمیزنیقهر)

 

امسال تولد من مصادف شده بود با شب شهادت حضرت علی و چون روزه بودیم از بابا خواستم بعد از ماه رمضان جشن بگیریم البته یه جشن خیلی کوچولوی سه نفره(مثل هرسال) اما نزدیک افطار تو و بابا رفتین بیرون به هوای اینکه نون بخریندروغگو اما وقتی برگشتین این دسته گل و کیک رو خریده بودین که خیلی سورپرایز شدم چون تو ماه رمضون مخصوصا شبهای احیا کیک گیر نمیاد که...سوال

خیلی سورپرایز قشنگی بود ممنونمخجالت راستی مرداد ماه رو به همه مردادی های فامیلمون که کم هم نیستن تبریک میگمهورا تولد همگیمون مبارکهورا

 

 

مدتی بود میخواستیم بذاریمت مهد اما چون قبلا یه تجربه بد در مورد مهد رفتن تو داشتیم میترسیدم ثبت نامت کنم استرسبا خودت به چند تا مهد سر زدیم اما زیاد خوشت نیومد ولی خوشبختانه از نزدیکترین مهد به محل کارم  خوشت اومد و واسه دوره تابستونی ثبت نامت کردیم و خیلی راحت رفتی و راضی هم بودی.تشویق با اینکه فقط روزی دوساعت بود اما اوایل کمتر میبردمت و کلی هم شعر و حرکات ژیمناستیک و... یاد گرفتی آفرین دختر گلم. اینم یه نمونه که بهش میگین حرکت سبدابله

پارلا از هند می آید...

با بابایی و مامان رصوان مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم واسه مهر هم تو همون مهد ثبت نامت کنیم خودت هم میخواستی بری

عاشق استخر شدی و شناگاوچرانو همش میگی بریم استخرعینک وقتی از در استخر میایم بیرون زود میپرسی دوباره کی میریم استخر؟کلافهمن و بابا خیلی خوشحالیم که از شنا خوشت میاد و امیدواریم یه روز شناگر ماهری بشی عزیزم.ماچ

بیشتر از همه پارکها پارک منظریه رو دوست  داری چون شهر بازیش کوچیکه و جمع و جور و وسایلش به نظرت امن میاد و از همه مهمتر نزدیکه و هر هفته یکی دو بار ما رو میبری اونجا و حسابی بازی میکنی یه بار هم هوس کردی صورتت رو نقاشی کنن اینم نتیجه کاراز خود راضی

وقتی هم که از پارک برمیگردیم اونقدر خسته میشی که نشسته خوابت میبره خمیازهاینم یه نمونه که رو صندلی کامپیوتر نشستی و مثلا داری کارتون میبینی اما در واقع داری خواب هفت پادشاه رو میبینیخنده

 

مامان نسرین جون و عمه جون اینها مثل هرسال امسال هم رفتن مشهد و دلمون حسابی براشون تنگ شده بود چشمکوقتی هم که برگشتن بازم کلی سوغاتی خوب برامون آورده بودن که اینم سهم پارلا خانوم ما...

مامان جون

عمه جون

دست همگیشون درد نکنهقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ال ای سفیدبرفی
15 بهمن 92 23:52
دیشب سطر به سطر وبلاگ پارلارو خوندم خیلی با حوصله وعالی نوشتی چند جاش برام خیلی جالب اومد 1.اونجا که روز کودکه وتو مهد عکی انداختن خیلی خیلی شبیه خودته .2خوابش روی صندلی کامپیوتر .3.موتور که به جای ماشین عروسی یوار شده واون حسی که گرفته .4.توتولد اقابزرگ فکر کنم به جای 84نوشتی 48.خلاصه دست گل خواهرم درد نکنه که اینقدر با حوصله وعالی مینویسی مرسي خاله از اينكه با حوصله وبلاگم ر خ.ندي نظر دادي ازت متشكرم و خيلي دوست دارم