عاشورای 92
واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا دایی نادر اینها اومدن تبریز آخ که چقدر دلمون براشون تنگ شده بود بچه ها هم واقعا مرد شده بودن آخه من نزدیک 1 سال بود ندیده بودمشون این عروسک خوشگل سرخپوست رو هم واسه تو گرفته بودن که اسمش رو گذاشتی قره قیز(دختر مشکی)
این عروسک رو هم سری قبل برات گرفته بودن که اسم اون رو هم گذاشته بودی توپول
دستشون درد نکنه
عاشورای امسال رو هم مثل هرسال رفتیم خونه خواهر حاج عمو و از اونجا با دسته اومدیم بیرون. کلا روز عاشورا همه یه جوری آواره خیابونن و کمتر کسی وقت میکنه نماز ظهر عاشورا و ... بخونه کاش اصلا اینجوری نمیشد و همه بیشتر توی مساجد و حسنیه ها عزاداری میکردن اما...
خلاصه اینم پارلا خانم گل گلاب ما...
عصر رفتیم خونه آنا چون قرار بود دایی نادر اینها برگردن و ما هم رفتیم واسه خداحافظی وقتی داشتیم از خونه آنا برمیگشتیم طرف خونه آنا یه ماشین دیدیم که با سلیقه تمام ماشینش رو شمع زده بود و آروم تو خیابونها میچرخید دوربین تو دم دست بود و بابا زود ازش یه عکس گرفت آخه هم برامون جالب بود و هم عجیب یه جورایی هم آدم رو احساساتی میکرد خو.ب اینم یه جورشه دیگه
این تویی تو مراسم عزاداری محرم که تو مهدتون برگذار شده بود اونام دوستات هستن که با سمت چپت خیلی صمیمی هستی و اسمشم مبینا هست