پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

عید مبعث

1393/5/12 12:29
نویسنده : مامان پارلا
418 بازدید
اشتراک گذاری

روز عید مبعث بابا تعطیل بود و تو حسابی خوشحال بودیراضی چون هر روز که چشمت رو باز میکنی اولین کلمه ای که میگی اسم بابا هستش و میپرسی کجاست؟ من هم میگم رفته سر کار تا کار کنه و پول دربیاره و بیاد واسه تو هرچی میخوای بخره یا ببره شهر بازی و ...و تو نق میزنی که بگو زودتر بیاد و خسته هم نمیشی و هر روز این برنامه ادامه داره ولی روزهای تعطیل از دیشبش ذوق میکنی که آخ جون فردا بابا هم خونه هستش و ما هم نمیریم مهد.الهی قربونت برم که از این کوچیکیت نمیتونی یه دل سیر بخوابی  و هر روز با کلمه دیرمون شد و زود باش و ... از خواب بیدار میشی.اما بخدا همه این بدو بدو ها بخاطر تو هستش و آینده روشنت عزیز دلم وگرنه منم دلم میخواد تو تا هر رقت دوست داری بخوابی و بعد با آرامش کامل صبحانه بخوری و بعدش دوتایی حسابی بازی کنیم و ... ولی میدونم که حسابی عاقلی و درکمون میکنی راستی چند روز قبل صبح که بیدار شدی و بعد از دنبال بابا گشتن گفتی دستت میخواره منم خواستم باهات بازی کنم و گفتم قدیما میگفتن اکه دستت بخواره پول به دستت میاد حالا تو هم پولدار میشی عسلم. تو با حالت مضطرب و نگران گفتی نه من نمیخوام پولدار بشم!!! تعجب کردم و پرسیدم چرا عزیزم؟ گفتی آخه اونوقت باید همش برم سرکار و کار کنم.نه... من نمیخوام پولدار بشم..آخیییی قربون اون دل کوچیکت برم نمیدونی چه حالی شدم و چقدر بوسیدمت و بغلت کردم خلاصه تو حسابی رفته بودی تو جو میگفتی خوب حالا اگه مجبور بشم که پولدار بشم باهاش ماشین اشسی بلند میگیرم و... حسابی برنامه ریزی میکردی و میگفتی این کار رو میکنم و اون کار رو نمیکنم و بعدش دوباره میگفتی نه من نمیخوام پولدار بشم تا اینکه بهت گفتم نه من اشتباه کردم دست تو رو پشه زده و از اون نوعی نیست که پولدار بشی و تو خیلی جدی یه نفس راحت کشیدی و گفتی آخیش راحت شدم که دیگه پولدار نمیشم.... قربون فکر کوچولو و خوشگلت بشم که چیا توش میگذره فقط خدا میدونه.عسلکم خیلی دوست دارم بیشتر از اونی که بتونی فکرش رو بکنی.

خلاصه بابا مثل همه روزهای تعطیل حسابی ماساژت داد تا بیدار شدی و دوتایی رفتین نون تازه گرفتین و صبحانه خوردیمخوشمزه بعدش بابا گفت حاضر بشین بریم بیرون و بالاخره تصمیم گرفتیم بریم کوه ولی متاسفانه نشد کوه نوردی کنیمخجالت و با تله کابین رفتیم و برگشتیم و فقط از هوای عالی اونجا استفاده کردیم و خوش گذروندیم

تو هم که عاشق تله کابین و این چیزایی و باید بشتر از اینها بهت خوش میگذشت اما نمیدونم چی شده بود که همش غر میزدی و بهونه میگرفتی و قهر میکردی آخه یه کوچولو سرماخوردی داشتی که بیشتر از جسمت توی روحت بروز کرده بود و اونجوری که باید و شاید نشد که خوش بگذره اما در کل بد نشد راستی چند تا عکس عالی و استادانه از من و بابا گرفتی که بابا شاخ در آورده بود و گفت که حتما جایزه داری و تو هم واسه جایزه گفتی بریم بیرون فست فود بخوریم  و بعد از برگشتن از کوه رفتیم رستوران که باز بهونه گرفتی که من میخواستم تو رستوران کنار محل کار بابا بخوریم و دوباره لج کردی و بابا هم قبول کرد و مجبور شدیم شهر رو دوربزنیم و بریم اونجا آخه من نمیدونم تو نیم وجبی این حرفها و تفکرات رو از کجا میاری و واسه تو چه فرقی داره که کدوم رستوران یا فست  فود باشه که ما رو اذیت میکنی خانم کوچولو؟!

اینم یکی از همون حالات قهر هستش که به خودت گرفتی...قهر

کشته مرده این ژستهای عجیب و غریبت هستم...بغل

پسندها (1)

نظرات (0)