پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

ماجرا و خاطرات روزهای مادر و پدر(با کلی تاخیر)

1393/3/5 23:11
نویسنده : مامان پارلا
978 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته ای به نام مادر...

تقدیم به مامان گل و دوست داشتنی و مهربونم:

پیامبر(ص) فرمود:

♦کسی که پای مادرش را ببوسد؛مثل این است که آستانه کعبه را بوسیده است.

بچه که بودم ، وقتی‌ زمین میخوردم ،مادرم منو می‌بوسید،
تموم دردهام از یادم میرفت ...
دیروز زمین خوردم، دردم نیامد ،

اما... 

به جاش تمام بوسه‌های مادرم به یادم آمدبوس

 

و  زمین افتادن چه زیباست وقتی برای بوسیدن پای مادر باشد

مادر عزیزم دست مهربانت که سهل است بلکه پاهای پر از درد و سختی کشیده ات را هم هزاران بار میبوسم و میبوسم و باز میبوسم...

و روزت برای همیشه مبارک باشه

مامان نسرین عزیزم روز مادر رو حضور مهربان شما هم تبریک میگم. امید که سالیان سال سایه مهربانتان بالای سر ما باشد. از بابت همه زحمات و مهربانیهایتان ممنونم هم از طرف خودم و هم از طرف وحید و پارلا کوچولو.

 

دختر گلم امیدوارم یه روزی خودت هم طعم شیرین مادری رو بچشی و بفهمی که من چی میگم و بدونی زیباترین حس تو تمام دنیا توی همین کلمه مادر خلاصه میشه. میدونی پارلا جونم وقتی خسته خسته هستم یا وقتی بدجور کلافه هستم و یا... وقتی با چاپلوسی تموم صدام میکنی مامان...زیباقند تو دلم آب میشه و خستگی از تنم در میره .

بابا بهت یاد داده دم به دقیقه بهم میگی مامان جونم روزت مبارک مامانی دوست دارم خیلی دوست دارمقه قههچقدر هم بهم میچسبه

بابا برام یه عینک آفتابی توپ گرفته و یه مانتو

یک روز قبلش به مناسبت روز زن نهار بردمون کباب خوردیم و فرداش هم بخاطر روز مادر رفتیم پیتزا و باز خوش بحال تو شد....خوشمزه

از طرف شما هم برام یه تاپ خوشرنگ گرفتن دست گلتون درد نکنهبغل

وقتی هم از سرکار برمیگشت سه تا گل خوشگل گرفته بود که تو بدی به من و مامان نسرین و آنامحبت

با خاله فهیم و نعیم تصمیم گرفتیم از طرف شما وروجک ها واسه مامان رضوان جون هدیه بگیریم و با هزار نقشه من با خود مامان رضوان رفتم بازار تا مثلا واسه مادر شوهرم هدیه بگیرم .اونقدر دروغ سرهم کرده بودم که خودم داشت خنده ام میگرفت مثلا دقیقا همون چیزهایی رو پیشنهاد میدادم که مامان رضوان لازم داره و همش میترسیدم لو بریم ولی خوشبختانه اینطور نشد و خلاصه یه بلوز گرفتیم بعد اون رفت خونه آنا و من برگشتم خونه مامان نسرین که تو هم باز از دیشب اونجا بودی خلاصه از طرف تو هم یک جفت روفرشی گرفتم که بدی به مامان نسرین جون البته هدیه ما یه چیز دیگه بود و قرار بود عمه جون بخرن و عصر بیارن یعنی یه قران دیجیتالی که مامان جون خیلی دوست داشت. با عمه جون اینها شریکی گرفتیمش که خیلی خیلی نا قابل بود ولی ارزش معنوی بالایی داره امیدوارم همیشه به سلامتی و شادی ازش استفاده بکنن و ما رو هم دعا بکنن.

عصر هم رفتیم خونه آنا ولی تو کمی بیحال بودی و اصلا با بچه ها بازی نمیکردی. واسه آنا هم با خاله ها یه بلندر 4 کاره گرفته بودیم البته گفته بودیم دای دای زحمت خریدش رو بکشن. که آنا هم خدا رو شکر خوشش اومد.

بعد هم شما وروجک ها کادوی مامان رضوان جون رو دادین و حسابی سورپرایزش کردین و کلی خندیدیم وقتی بازش کرد و دیدی همون بلوزیه که با خودش گرفتیمقه قهه

روز خوبی بود همه خانم ها همش داشتن از کادوهای روز زنشون اس ام اس های جالبی که براشون اومده بود حرف میزدن مخصوصا خاله فهیم که کادوش قیمتی تر از همه بود و همگی مخصوصا وحید هی متلک بارش میکردن و همه میخندیدین اونم طفلی خودش هم با ما میخندید و خوشش میومدچشمک

وقتی دیدم دای دای اینها اومدن ولی تو با اون هم بازی نمیکنی کمی نگران شدم آخه تو محاله آرمان و علی و دای دای رو یکجا ببینی و باهاشون بازی نکنی تازه متوجه شدم صورتت هم سرخ شده و تب داری قربونت برم سر شام گفتی حال نداری و رفتی خوابیدی اما همش ناله میکردی و تبت بیشتر میشد و حال ما هم رفته رفته گرفته تر میشد تا حدی که کمی زودتر از بقیه بلند شدیم تا ببریمت دکتر و دکتر هم لطف کردن و 2 تا آمپول پنی سیلین و دگزا داد بهت که دادت رو درآورد و حسابی گریه کردی ما هم برات یه اسباب بازی که از قبل گرفته بودیم تا تو یه مناسبت بهت بدیم و دادیم و تو هم که اصلا حال نداشتی کمی با اون خوشحال شدی اینم همون اسباب بازی جایزه آمپول...

امیدوارم هیچ وقت مریض نشی چون امروز بیشتر از اینکه از روز مادر خوشحال باشیم از بابت مریضی تو ناراحت شدیم و دلمون طاقت ناله های تو رو نداشت...

دوباره روز مادر و روز زن به همه خانم های ایران زمین مبارک....

 

 

به مناسبت روز پدر و روز مرد

پدرم

من نبودم و تو بودی ،
بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،
حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی .
...
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،
ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،
اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد .
دستانت را می بوسم و پیشانیت را ،
که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،
خاک پایت هستم تا هست و نیست هست .
به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .

آقا جون خوبم روزت مبارک

بابا صمد عزیزم روز شما هم صدبار مبارک.

 

همسر عزیزم و مرد مردانه زندگی ام

پدر خوب فزندم

وجود نازنینت آرامبخش زندگی شیرین ما هست و صفای خانه مان به استواری شانه های تو... روزت مبارک و هر لحظه ات مبارک

و اما ماجرای خنده دار روز مرد:

چند روز قبل یه بچه رو آورده بودن آتلیه که عکسش رو بگیریم ولی مامان با سلیقه این نی نی روی خز سفیدمون خواست پوشک بچه رو عوض کنه بهش گفتم خانم صبرکنین بهتون روزنامه و زیرانداز بدم و یه حای دیگه عوض کنین اما تا حرفم تموم بشه کار خودش رو کرد و جند جای خز کثیف شد اونم چه کثافتی... اه اه حالم بهم خورد خیلی عصبانی شدم ولی به زور جلوی خ ودم رو گرفتم عجب آدمهای.... پیدا میشن خلاصه واسه روز مرد هم عروس داشتیم و باید خز تمیز میشد و شب 13 رجب بابا وحید گل ساعت 12 شب رفتن حموم و کثافت های خشک شده روی خز رو با جان و دل فراوان شست و کلی هم دلش واسه خودش میسوخت و من هم غش غش میخندیدم. بابا میگفت بهترین هدیه ای که یه خانم به مناسبت روز مرد به شوهرش میده همینه و از این حرفا میزد که من از ختده روده بر شده بودم. جدا خودم ناراحت بودم که نتونستم هیچ کادویی حتی اگه کم ارزش هم باشه براش بگیرم اما چه کنم اصلا وقت نشد دیگه... آخه من نگه داشته بودم واسه روز آخر اما متاسفانه خواهر زاده حاج عمو که خیلی جوان بود فوت کرد و مراسم ایشون مشغولمون کرد و نشد دیگه...و این موضوع سوژه متلک های خنده دار بابا شده بود همش میگفت و ما رو میخندوند.خلاصه اون روز بعد از آتلیه داشتیم میومدیم دنبال تو که خونه مامان نسرین جون بودی و سر راه از طرف تو واسه آقا بابا و آقاجون گل گرفتیم و منم از فرصت استفاده کردم برای بابا وحید هم گل گرفتم که خیلی خوشحال شد.

اول رفتیم خونه آقابابا تا هم دست بوس پدر بشیم و تبریک بگیم و هم تو رو برداریم و بریم دیدن آقاجون راستی یادم رفت بگم واسه آقا بابا چه کادویی گرفتیم!چند روز پیش جمعه بود و عصر با مامان نسرین جون و آقا بابا رفتیم بیرون برگشتنی یه سر رفتیم آتلیه تا هم یه بستنی بخوریم (آخه نزدیک آتلیه ما چند تا بستنی فروشی خوب و معروف هستش) و هم به نقشه مون برسیم. نقشه کشیده بودیم مامان و بابا رو ببریم و چند تا عکسشون روبگیریم و اتفاقا عکسهای جالبی هم شدن و روز پدر عوض کادو یه عکس از مامان و بابا رو کارکردیم و چاپ کردیم که به نظر خودمون هدیه با ارزشی بود و خوب شد. امیدوارم خودشون هم خوششون بیاد.

واسه آقاجون طفلی هم استکان گرفته بودیمخندونک آخی...خجالت طفلی بابا.شاکی... البته زیاد هم بی ربط نبودسوال چون اگه ما نمیگرفتیم باید خودش میگرفتگیج بالاخره خونه و زندگی لوازم خونه هم لازم داره زیباو خرید این چیزها به عهده مرد خونه هستش دیگهفرشته... آفرین به این منطق و دوراندیشی و خود تبرئه کنیخستهخندونک

 

پسندها (1)

نظرات (0)