پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

تولد در تولد

1393/2/13 9:58
نویسنده : مامان پارلا
961 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه بردیمت دندون پزشک کودکان مطبش خیلی کودکانه بود و حتی منم خوشم اومده بود چه برسه به تو و با کمال میل رفتی رو تخت اما آقای دکتر مهربون کلی بهم غر زد که این چه وضع دندون بچه هاست و... و خلاصه گفت باید عکس بگیریم و اگه لازم بشه بیهوشت کنن و در حدود 2 ساعت همه دندونهات رو معالجه و ترمیم کنن و گفت 4 تا عصب کشی داری و حدود سه میلیونو پونصد هزینه داره و قبل از عمل باید کلی آزمایش بدی و یه متخصص قلب و یه متخصص مغز هم بریم و گواهی بیهوشی یگیریم . من که فقط ماتم برده و شوکه شده بودم و منتظر بودم پام رو از مطب بذارم بیرون و منفجر بشم و گریه کنم و باباهم اگه کارد بهش میزدی خونش در نمیومد و ماتش برده بود و نمیدونستیم چکار کنیم آیا واقعا وضع دندونهای شیریت تا این حد وخیم بود؟خلاصه گیج شده بودیم که بذاریم بری زیر بیهوشی یا برات خطرناکه برگشتیم تو نصف راه بابا گفت غلط کرده دکتره آدم بزرگ یه دندون رو عصب کشی میکنه تا یه هفته جاش ذق ذق میکنه بچه بعد از اینکه بهوش اومد چه جوری میخواد درد اون همه دندون رو تحمل کنه با کجاش غذا بخوره؟ بریم با دندونپزشک خانوادگیمون مشورت بکینم اون خیلی خبره هست و هرچی صلاح دید همون کار رو میکنیم ولی تو خسته شده بودی و گریه میکردی که دیگه بسه بریم خونه ولی با هزار وعده و وعید راضی شدی و آخر وقت رسیدیم مطبش و اون هم گفت کدوم عقل سلیم دندون شیری بچه رو تا این حد دستکاری میکنه . بعد گفت خودم معالجه میکنمش بابا گفت مگه شما با بچه هم قبول میکنین و اون هم گفت بچه شما رو آره چون مریض چندین ساله خودمین و بچه تون هم آروممه و این آرومی تو اینجا هم به دردمون خورد آفرین دختر گلم.ایشالا هیچ وقت هیچ جات درد نکنه.

هشتم غروب رفتیم خونه مامان رضوان جون و  راضیش کردیم تا شب رو بیاد خونه ما بمونه فردا هم که شیفت بعد از ظهر بود و صبح پیش ما باشه آخه حاج عمو شب میخواست بره تهران. کلی از اینکه اومد خوشحال شدی و صبح هم با شادی و خنده بیدار شدی و مهد هم نبردمت وقتی ظهر مامان جون میخواست بره مدرسه منم میخواستم یه سر برم آتلیه و هر کاری کردم باهام نیومدی چون دلت میخواست با مامان جون بری مدرسه و اون بیچاره هم قبول کرد. چنان خوشحال بودی که در پوست خودت نمیگنجیدی...

 

نهم اردیبهشت سال پیش خانواده عزیز عرب میزبان یه مسافر کوچولو شد که اومد و دل همه مونو با خودش برد و اون کوچولو هم کسی نیست جز محمدطاها که خیلی بامزه هست و تو هم حسابی عاشقشی و  هر جمعه کلی باهاش بازی میکنی .

امسال هم نهم به جشن تولد یک سالگی طاها جون دعوتیم تو هم دل تو دلت نبود تا زودتر عصر بشه و بریم خونه شون.و این هم از جشن تولد طاها جان

اینم دوتا داداشها (پسرعموهای ناز)

اینم شما وروچکها در تب و تاب فوت کردن شمع.. طفلی طاها تا میخواست به خوش بیاد شماها زود خاموش میکردینخنده

تا اینکه بالاخره طاها رفت کنار تا شما با خیال راحت فوت کنینخندونک

 

تقدیم به خواهرهای دوقلو دوست داشتنی و فوق مهربونم:

آبجی های خوبم فهیمه خانم و نعیمه خانم شما و یا بهتر بگم همه خانواده خوبم بهترین هدیه و بزرگترین ثروتی هستین که خداوند مهربون بهم عطا فرموده و هر روز خدا رو بخاطر خانواده فهیم و مهربونم شکر میکنم تک تک شما مایه افتخار و سربلندی من هستین و همیشه از همه شما شرمنده هستم که نمیتونم حتی قطره ای از محبتهای شما رو جبران کنم.

امروز برام روز مهمیه چون توی این روز قبل از اینکه حتی خودم متولد بشم صاحب تو تا خواهر فرشته خو شدم که اونها خانواده من رو کامل کردن و بستر رو برای ورود من آماده کردن. بخاطر همه شیطنتهای بچگیمون!بخاطر همه دعواهای بچه گانه مون! بخاطر همه قهر و آشتی های زود گذرمون! حتی بخاطر همه سرکار گذاشتن ها و نقشه های شومی که با همفکری هم واسم میکشیدین و یا بخاطر از خود گذشتگیهایی که میکردین و با پول تو جیبیهای ناچیزتون برام قاقالی لی یا کادو و ... میگرفتین بخاطر احساس مسئولیتی که در حقم داشتین و به درسهام رسیدیگی میکردین و .... که باعث شدن دوران بچگیمون شیرین ترین لحظات عمرمون بشن ازتون ممنونم.ازتون ممنونم که خواهرهای من هستین....دوستتون دارم و تولدتون هزاران بار مبارک

سوالخندهجشنتولد تولد تولدتتون مبارکسوالخندهجشن

 

برای علی عزیزم:

 علی عزیزم تولدت مبارک . راستش انگار همین دیروز بود که اومدیم تو رو تو بیمارستان دیدیم ولی بین خودمون بمونه ها من اولش زیاد ازت خوشم نیومد و لی بعد از چند روز اونقدر خودت رو تو دلمون جا کردی که دیگه تا عمر دارم فکر نمیکنم هیچ بچه ای رو به اندازه تو دوست داشته باشم البته الانم که دیگه واسه خودت آقایی شدی بازم همونقدر دوست دارم و نسبت بهت احساس مسئولیت میکنم انگار که بچه خودمی. بعد از ظهر من میخواستم برم بیرون و واسه تولدت کادو بخرم که  قرار شد تو هم باهام بیای تا بریم و خودت انتخاب کنی و مسئولیت خرید هدیه خاله ها و آنا رو هم به ما دادن آخه اونها میخواستن کادوی نقدی بدن ولی چون دیدن داریم با خودت میریم اونهام منصرف شدن. نمیدونی چه حسی بهم دست داد برگشتم به اون سالهای مجردی خودم و بچگی های تو که اکثرا با هم میرفتیم بیرون و کلی میگردوندمت و تو خوشحال میشدی ولی اون علی کوچولو کجا و این علی آقا کجا الان دیگه مثل یه مرد کنارم راه میومدی و اون وقتا علاوه بر اینکه هرچی که میخریدیم رو باید خودم برمیداشتم علاوه بر اون وسط راه خسته میشدی و میگفتی منو بغل کن اما الان همه خرید ها و وسایل رو تنهایی برداشتی و نذاشتی هیچی رو من بردارم ازم خواستی تا از طرف تو واسه مامان و خاله نعیم هم کادو بگیریم و وقتی ازت میپرسیدم علی خسته شدی میخوای تو رو سوار ماشین کنم و برگرد من بقیه رو خودم انتخاب کنم میگفتی نه این وسایل واسه تو سنگینه واسه من خیلی هم سبکه اینا که چیزی نیست.

علی خوبم امیدوارم همیشه توی زندگیت همینقدر مهربون و مرد باشی و هر روزت موفق تر و شادتر از دیروزت باشه .

جشنجشنجشنخلاصه که باز هم دوازده سالگیت مبارکجشنجشنجشنجشن

جشن خیلی خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت ولی شام مفصل و خوشمزه ایخوشمزه که مامانت درست کرده بود دیگه جایی واسه کیک نذاشتسبز آخه چرا با ما این کارها رو میکنین نمیگین منفجر میشیم؟؟؟!!!قهر

دست دای دای و زن دایی رعنا و آرمان هم درد نکنه بازم مثل همیشه واسه همه بچه ها کادو گرفته بودنسوالخجالت و کادوی تو ال آی جون هم مثل هم بود.کوله پشتی انگری برد که خیلی خوشتون اومد و اصلا زمین نمیذاشتینش.

مرسی دای دای همین کارها رو میکنی که بچه ها عاشقتنمحبتخجالت

 

 

11 اردیبهشت روز کارگر

به پدرم:

پدر خوبم دستان پینه بسته ات مرحم چشم و دل ما فرزندانت است هزاران بوسه بر آن دستها میزنم که صبورانه و پدرانه کار کرده تا ما آسوده و راحت زندگی کنیم و طعم سختی را نچشیم وجود نازنینت بزرگترین ثروت الهی است.دوستت دارم و روز کارگر را حضورت تبریک میگویم امید که پذیرا باشی.

 

 

محبتروز معلم مبارکمحبت

درس معلم ار بود زمزمه محبتی      جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

 

روز معلم رو به همه معلم هاب خوب و زحمت کش این دیار پر افتخار تبریک میگم مخصوصا خواهرهای گلم که معلم های مهربان و دلسوز و خوبی هستنبوس

به معلم های زمان تحصیل خودم هم تبریک میگم میخوام از همین جا از معلم های خوبم بخاطر همه زحماتشون تشکر کنم و اسم چند تا شون رو بیارم

معلم کلاس اول: سرکار خانم سولماز امامیمحبت

معلم دوم و سوم : سرکار خانم رقیه نوبریمحبت

معلم کلاس چهارم : سرکار خانم منیریمحبت

معلم کلاس پنجم: سرکار خانم محمودیمحبت

توی دوران راهنمایی یه معاون داشتیم به اسم خانم ابری که خیلی جون بود ولی متاسفانه فوت کرد روحش شاد.

آبجی گل خودم هم تو راهنمایی معلمم بودن که دستش رومیبوسم و صمیمانه ازش متشکرم.محبت

یه خانم فیضی و یه خانم کریمی هم داشتیم که ادبیات و تاریخ اجتماعی تدریس میکردن و اسمشون همیشه یادمه.محبت

توی دبیرستان هم خانم یوسف زاده دبیر ادبیاتمون بودن که واقعا دوستشون داشتممحبت و خیلی برام قابل احترام بودن و خانم ارجمندی معلم ورزشمونمحبت و خانم رسولیمحبت ریاضیات بودن و آقای رستمیمحبت عربی و آقای قراملکیمحبت جغرافیا که واقعا دلسوزانه زحمت میکشیدن از همگیشون سپاسگذار و ممنونم.همیشه شاد و سلامت باشن و روزشون مبارکجشن

مامان رضوان جون به مناسبت روز معلم مثل هرسال دعوتمون کرده بود واسه نهارخوشمزهاما همه پیشنهاد دادیم که حیفه توی اردیبشهت و هوای بهشتی تو خونه بمونیم و برنامه رو واسه طبیعت بچینیم و خلاصه قرار شد مامان جون توی فتح آباد اردوگاه الغدیر رو رزرو کنه و بریم اونجا که واقعا واقعا خوش گذشت و هوا و وحیط بسیار مطلوبی داشت تو هم اونقدر بازی کردی که تو راه برگشت هر کار کردم نخوابی تا بیای ببریمت حموم و شام بخوری بعد بخوابی نتونستیم و همونجا تو بغلم از هوش رفتی و به خواب عمیقی فرو رفتی عزیزم خوابهای خوب ببینی و همیشه خوش و شاد باشی و سلامت.

این هم مروری بر 12 اردیبهشت

به نظرشما این آقایون با این تمرکز مشغول چه کاری هستن؟

اتم کشف میکنن؟تعجب

چیزی اختراع میکنن؟سوال

نه!!! بازم بیام پایین تر؟سوال

اخبار یا مقاله علمی مطالعه میفرماین؟خسته

ااا.... بازم بیام پایین تر؟خطا

نکنه ایمیل چک میکنن؟چشمک

بازم نشد؟شاکی

آهان رفتن تو فیسبوکشون؟خندونک

چی؟؟؟؟!!!!کچل

دارن گیم بازی میکننبدبوشاکیخندونکخندهقه قهه

باباها دارن گیم بازی میکنن اون وقت این طفلکی ها خودشون دارن واسه خودشون بلال کباب میکننبدبوخوشمزهحسود

بابا که گیم بازی کنه مامانم میره تاب سواری دیگه...راضی

صفا و صمیمیت پارلاییبوسمحبتبغل

عزیزترینم امیدوارم همیشه بسوی خوشبختی و سربلندی بدوی.محبت این عکست برام خیلی مفهوم داره بابا عجب لحظه ای رو شکار کردهتشویق انگار داری بسوی آینده میدویمتنظر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نعيمه
13 اردیبهشت 93 11:04
مرسي هانيه جان من هم به داشتن خواهري مثل تو به خودم مي بالم انشاا.. اين صميميت ما تا ابد اينجور بمونه
ال اي سفيدبرفي
13 اردیبهشت 93 20:08
بابا حسابي شرمندم كردي نميدونم چي بگم فقط بدون تا ابد مهرباني هات از يادم نمي رود وهميشه دوست دارم شايد بعضي وقتا نتونم اون چيزي كه تو دلمه انجام بدم ولي هميشه بهترينارو برات ارزو دارم ان شاالله هميشه ايام شاد باشين .بازم از زحمتهايي كه براي بچه هام مي كشي ممنوم .