تولد در تولد
دوشنبه بردیمت دندون پزشک کودکان مطبش خیلی کودکانه بود و حتی منم خوشم اومده بود چه برسه به تو و با کمال میل رفتی رو تخت اما آقای دکتر مهربون کلی بهم غر زد که این چه وضع دندون بچه هاست و... و خلاصه گفت باید عکس بگیریم و اگه لازم بشه بیهوشت کنن و در حدود 2 ساعت همه دندونهات رو معالجه و ترمیم کنن و گفت 4 تا عصب کشی داری و حدود سه میلیونو پونصد هزینه داره و قبل از عمل باید کلی آزمایش بدی و یه متخصص قلب و یه متخصص مغز هم بریم و گواهی بیهوشی یگیریم . من که فقط ماتم برده و شوکه شده بودم و منتظر بودم پام رو از مطب بذارم بیرون و منفجر بشم و گریه کنم و باباهم اگه کارد بهش میزدی خونش در نمیومد و ماتش برده بود و نمیدونستیم چکار کنیم آیا واقعا وضع دندونهای شیریت تا این حد وخیم بود؟خلاصه گیج شده بودیم که بذاریم بری زیر بیهوشی یا برات خطرناکه برگشتیم تو نصف راه بابا گفت غلط کرده دکتره آدم بزرگ یه دندون رو عصب کشی میکنه تا یه هفته جاش ذق ذق میکنه بچه بعد از اینکه بهوش اومد چه جوری میخواد درد اون همه دندون رو تحمل کنه با کجاش غذا بخوره؟ بریم با دندونپزشک خانوادگیمون مشورت بکینم اون خیلی خبره هست و هرچی صلاح دید همون کار رو میکنیم ولی تو خسته شده بودی و گریه میکردی که دیگه بسه بریم خونه ولی با هزار وعده و وعید راضی شدی و آخر وقت رسیدیم مطبش و اون هم گفت کدوم عقل سلیم دندون شیری بچه رو تا این حد دستکاری میکنه . بعد گفت خودم معالجه میکنمش بابا گفت مگه شما با بچه هم قبول میکنین و اون هم گفت بچه شما رو آره چون مریض چندین ساله خودمین و بچه تون هم آروممه و این آرومی تو اینجا هم به دردمون خورد آفرین دختر گلم.ایشالا هیچ وقت هیچ جات درد نکنه.
هشتم غروب رفتیم خونه مامان رضوان جون و راضیش کردیم تا شب رو بیاد خونه ما بمونه فردا هم که شیفت بعد از ظهر بود و صبح پیش ما باشه آخه حاج عمو شب میخواست بره تهران. کلی از اینکه اومد خوشحال شدی و صبح هم با شادی و خنده بیدار شدی و مهد هم نبردمت وقتی ظهر مامان جون میخواست بره مدرسه منم میخواستم یه سر برم آتلیه و هر کاری کردم باهام نیومدی چون دلت میخواست با مامان جون بری مدرسه و اون بیچاره هم قبول کرد. چنان خوشحال بودی که در پوست خودت نمیگنجیدی...
نهم اردیبهشت سال پیش خانواده عزیز عرب میزبان یه مسافر کوچولو شد که اومد و دل همه مونو با خودش برد و اون کوچولو هم کسی نیست جز محمدطاها که خیلی بامزه هست و تو هم حسابی عاشقشی و هر جمعه کلی باهاش بازی میکنی .
امسال هم نهم به جشن تولد یک سالگی طاها جون دعوتیم تو هم دل تو دلت نبود تا زودتر عصر بشه و بریم خونه شون.و این هم از جشن تولد طاها جان
اینم دوتا داداشها (پسرعموهای ناز)
اینم شما وروچکها در تب و تاب فوت کردن شمع.. طفلی طاها تا میخواست به خوش بیاد شماها زود خاموش میکردین
تا اینکه بالاخره طاها رفت کنار تا شما با خیال راحت فوت کنین
تقدیم به خواهرهای دوقلو دوست داشتنی و فوق مهربونم:
آبجی های خوبم فهیمه خانم و نعیمه خانم شما و یا بهتر بگم همه خانواده خوبم بهترین هدیه و بزرگترین ثروتی هستین که خداوند مهربون بهم عطا فرموده و هر روز خدا رو بخاطر خانواده فهیم و مهربونم شکر میکنم تک تک شما مایه افتخار و سربلندی من هستین و همیشه از همه شما شرمنده هستم که نمیتونم حتی قطره ای از محبتهای شما رو جبران کنم.
امروز برام روز مهمیه چون توی این روز قبل از اینکه حتی خودم متولد بشم صاحب تو تا خواهر فرشته خو شدم که اونها خانواده من رو کامل کردن و بستر رو برای ورود من آماده کردن. بخاطر همه شیطنتهای بچگیمون!بخاطر همه دعواهای بچه گانه مون! بخاطر همه قهر و آشتی های زود گذرمون! حتی بخاطر همه سرکار گذاشتن ها و نقشه های شومی که با همفکری هم واسم میکشیدین و یا بخاطر از خود گذشتگیهایی که میکردین و با پول تو جیبیهای ناچیزتون برام قاقالی لی یا کادو و ... میگرفتین بخاطر احساس مسئولیتی که در حقم داشتین و به درسهام رسیدیگی میکردین و .... که باعث شدن دوران بچگیمون شیرین ترین لحظات عمرمون بشن ازتون ممنونم.ازتون ممنونم که خواهرهای من هستین....دوستتون دارم و تولدتون هزاران بار مبارک
تولد تولد تولدتتون مبارک
برای علی عزیزم:
علی عزیزم تولدت مبارک . راستش انگار همین دیروز بود که اومدیم تو رو تو بیمارستان دیدیم ولی بین خودمون بمونه ها من اولش زیاد ازت خوشم نیومد و لی بعد از چند روز اونقدر خودت رو تو دلمون جا کردی که دیگه تا عمر دارم فکر نمیکنم هیچ بچه ای رو به اندازه تو دوست داشته باشم البته الانم که دیگه واسه خودت آقایی شدی بازم همونقدر دوست دارم و نسبت بهت احساس مسئولیت میکنم انگار که بچه خودمی. بعد از ظهر من میخواستم برم بیرون و واسه تولدت کادو بخرم که قرار شد تو هم باهام بیای تا بریم و خودت انتخاب کنی و مسئولیت خرید هدیه خاله ها و آنا رو هم به ما دادن آخه اونها میخواستن کادوی نقدی بدن ولی چون دیدن داریم با خودت میریم اونهام منصرف شدن. نمیدونی چه حسی بهم دست داد برگشتم به اون سالهای مجردی خودم و بچگی های تو که اکثرا با هم میرفتیم بیرون و کلی میگردوندمت و تو خوشحال میشدی ولی اون علی کوچولو کجا و این علی آقا کجا الان دیگه مثل یه مرد کنارم راه میومدی و اون وقتا علاوه بر اینکه هرچی که میخریدیم رو باید خودم برمیداشتم علاوه بر اون وسط راه خسته میشدی و میگفتی منو بغل کن اما الان همه خرید ها و وسایل رو تنهایی برداشتی و نذاشتی هیچی رو من بردارم ازم خواستی تا از طرف تو واسه مامان و خاله نعیم هم کادو بگیریم و وقتی ازت میپرسیدم علی خسته شدی میخوای تو رو سوار ماشین کنم و برگرد من بقیه رو خودم انتخاب کنم میگفتی نه این وسایل واسه تو سنگینه واسه من خیلی هم سبکه اینا که چیزی نیست.
علی خوبم امیدوارم همیشه توی زندگیت همینقدر مهربون و مرد باشی و هر روزت موفق تر و شادتر از دیروزت باشه .
خلاصه که باز هم دوازده سالگیت مبارک
جشن خیلی خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت ولی شام مفصل و خوشمزه ای که مامانت درست کرده بود دیگه جایی واسه کیک نذاشت آخه چرا با ما این کارها رو میکنین نمیگین منفجر میشیم؟؟؟!!!
دست دای دای و زن دایی رعنا و آرمان هم درد نکنه بازم مثل همیشه واسه همه بچه ها کادو گرفته بودن و کادوی تو ال آی جون هم مثل هم بود.کوله پشتی انگری برد که خیلی خوشتون اومد و اصلا زمین نمیذاشتینش.
مرسی دای دای همین کارها رو میکنی که بچه ها عاشقتن
11 اردیبهشت روز کارگر
به پدرم:
پدر خوبم دستان پینه بسته ات مرحم چشم و دل ما فرزندانت است هزاران بوسه بر آن دستها میزنم که صبورانه و پدرانه کار کرده تا ما آسوده و راحت زندگی کنیم و طعم سختی را نچشیم وجود نازنینت بزرگترین ثروت الهی است.دوستت دارم و روز کارگر را حضورت تبریک میگویم امید که پذیرا باشی.
روز معلم مبارک
درس معلم ار بود زمزمه محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
روز معلم رو به همه معلم هاب خوب و زحمت کش این دیار پر افتخار تبریک میگم مخصوصا خواهرهای گلم که معلم های مهربان و دلسوز و خوبی هستن
به معلم های زمان تحصیل خودم هم تبریک میگم میخوام از همین جا از معلم های خوبم بخاطر همه زحماتشون تشکر کنم و اسم چند تا شون رو بیارم
معلم کلاس اول: سرکار خانم سولماز امامی
معلم دوم و سوم : سرکار خانم رقیه نوبری
معلم کلاس چهارم : سرکار خانم منیری
معلم کلاس پنجم: سرکار خانم محمودی
توی دوران راهنمایی یه معاون داشتیم به اسم خانم ابری که خیلی جون بود ولی متاسفانه فوت کرد روحش شاد.
آبجی گل خودم هم تو راهنمایی معلمم بودن که دستش رومیبوسم و صمیمانه ازش متشکرم.
یه خانم فیضی و یه خانم کریمی هم داشتیم که ادبیات و تاریخ اجتماعی تدریس میکردن و اسمشون همیشه یادمه.
توی دبیرستان هم خانم یوسف زاده دبیر ادبیاتمون بودن که واقعا دوستشون داشتم و خیلی برام قابل احترام بودن و خانم ارجمندی معلم ورزشمون و خانم رسولی ریاضیات بودن و آقای رستمی عربی و آقای قراملکی جغرافیا که واقعا دلسوزانه زحمت میکشیدن از همگیشون سپاسگذار و ممنونم.همیشه شاد و سلامت باشن و روزشون مبارک
مامان رضوان جون به مناسبت روز معلم مثل هرسال دعوتمون کرده بود واسه نهاراما همه پیشنهاد دادیم که حیفه توی اردیبشهت و هوای بهشتی تو خونه بمونیم و برنامه رو واسه طبیعت بچینیم و خلاصه قرار شد مامان جون توی فتح آباد اردوگاه الغدیر رو رزرو کنه و بریم اونجا که واقعا واقعا خوش گذشت و هوا و وحیط بسیار مطلوبی داشت تو هم اونقدر بازی کردی که تو راه برگشت هر کار کردم نخوابی تا بیای ببریمت حموم و شام بخوری بعد بخوابی نتونستیم و همونجا تو بغلم از هوش رفتی و به خواب عمیقی فرو رفتی عزیزم خوابهای خوب ببینی و همیشه خوش و شاد باشی و سلامت.
این هم مروری بر 12 اردیبهشت
به نظرشما این آقایون با این تمرکز مشغول چه کاری هستن؟
اتم کشف میکنن؟
چیزی اختراع میکنن؟
نه!!! بازم بیام پایین تر؟
اخبار یا مقاله علمی مطالعه میفرماین؟
ااا.... بازم بیام پایین تر؟
نکنه ایمیل چک میکنن؟
بازم نشد؟
آهان رفتن تو فیسبوکشون؟
چی؟؟؟؟!!!!
دارن گیم بازی میکنن
باباها دارن گیم بازی میکنن اون وقت این طفلکی ها خودشون دارن واسه خودشون بلال کباب میکنن
بابا که گیم بازی کنه مامانم میره تاب سواری دیگه...
صفا و صمیمیت پارلایی
عزیزترینم امیدوارم همیشه بسوی خوشبختی و سربلندی بدوی. این عکست برام خیلی مفهوم داره بابا عجب لحظه ای رو شکار کرده انگار داری بسوی آینده میدوی