پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

سیزده بدر 93

1393/1/15 22:39
نویسنده : مامان پارلا
637 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ١٣ فروردین سال ٩٣

 گل من هر سال وقتی روز طبیعت نزدیک میشه نقل همه مجالس تعیین مکان و نوع غذا و... سیزده بدر هستش و امسال هم مثل سالهای قبل بود و باید انتخاب میکردیم که با خانواده مامانی بریم یا بابایی و این هم کار سختی بود چون میخواستیم با همه باشیم اما چون هوا بد جور بهاری شده بود و هی سرد میشد بعد گرم میشد و... خلاصه خانواده بابایی قرارشون رو لغو کردن و قرار شد با آنا اینها بریم. روز دوازدهم بابا گفت واسه صبحانه بریم بیرون و ببینیم پارک مره خونی سردرود سرویس دهیش چطوره اگه واسه فردا آمادگی مهمون داشته باشن بریم همونجا و رفتیم دیدیم کارکنان پارک بدجور در تکاپوی آمادگی از مهمون هستن دارن به سر و وضع پارک میرسن و امکانات رفاهی رو بیشتر میکنن و قرار شد بریم همونجا....

اینم روز طبعت و پارک مره خونی سردرود

البته شما وروجک ها همش دلتون میخواست آب بازی کنین...خنده این ال آی رو که اگه ول میکردی میخوابید توی اون آب که یخ یخ بودسوال

 

پارلا در حال شستن سنگ ریزه های کشف شده از آب توسط خودشمنتظر (مامان اینقدر زحمت نکش توش طلا ملا پیدا نمیشهکلافه)

اون توپ زرده هم هدیه عمو جماله که واسه همه بچه ها یه دونه گرفته بود دستش درد نکنه شرمنده مون کرد ولی بچه ها حسابی بازی کردنخجالتچشمکنیشخند

 

اینم کباب سیزده بدرمون که توسط گل دخملی ما پخته میشهخوشمزه(چه کبابی شود آن کباب...سبز)

شبیه امین حیایی تو سریال خوب بد زشت وایسادی!سوالدخترم پس تو هم رفته بودی پیش استاد بهادر؟ابلهخنده

اینجام علی به کمک یارهاش که تو و ال آی و ارمیا باشین با یه گروه دیگه  مسابقه طناب کشی گذاشته بودیناز خود راضی و تو در حین مسابقه اومدی کنار درختتعجبتعجب و واسه خودت عکس میگیری...وقت تمام طفلک علی ما...فرشته آخر اون مسابقه دیدن داره.......گریهاوه

خسته نباشی ورزشکارقهقهه اصلا این حس همکاری بین همگروهی ها منو کشته...بغل

 

  سر دوتا موضوع هم اونقدر خندیدیم که شکم درد گرفتیمسوالیکیش ماجرای عکسی بود که عمواکبر از آقاجون در حالی که نشسته خوابیدش برده بود گرفته بود و بعد از اینکه بیدار شد به خودش نشون دادن گفت این شبیه آدمهای بعد از اعدامه سوالکه ما روده بر شدیم از خندهقهقهه

و دومی هم وقتی بود که داشتیم بازی پانتومیم میکردیم  کلا خنده دار بود مخصوصا موضوعی که آنا واسه پانتومیمیش انتخاب کرده بود که سیرابی شیردون بودتعجبتا حدی خندیدیم که بابا میگفت فکر کنم کم کم دارم کثیف میکنم....سبزقهقهه

جدی که روز عالی و توپی بود و خیلی خیلی خوش گذشتقلب هوا هم شکر خدا برعکس یکی دو روز پیش عالی و بهاری و تمیز بودلبخندامیدوارم همیشه جمع خانوادگی همه همینقدر شاد و سرحال باشهچشمک

تعطیلات هم تموم شد دیگه  باید بریم پی کار کاسبیاز خود راضی ایشالا سال پر رونق و برکتی برای همه مردم باشهچشمکواسه ما هم اونقدر برسه که بتونیم باهاش کارهای خوب و تفریحات سالم داشته باشیم و از جمع خانواده مون لذت ببریمعینکفرشته نه اونقدر زیاد که باعث سردی و ضمختی زندگی بشه و همش سرمون به حساب و کتاب باشه و نه اونقدر کم که مجبور بشیم هی وام و ... بگیریمخنده

ایام به کام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ال ای سفیدبرفی
14 فروردین 93 17:11
واقعا شبیه امین حیایی وایساده کلی خندیدم .راستی یک عکس برا وبلاگ پارلا گذاشتم اگه خوشت نیومد پاکش کن .تو مسابقه طناب کشی پشت علی وایساده وطناب می کشن .خاله به ما هم خیلی خوش گذشت دستتون درد نکنه .در کنار شما بودن خوشی رو صدبرابر کرد .مخصوصا چایی های عمو وحید که خیلی خوشمزه بود .
ال ای سفیدبرفی
22 فروردین 93 23:25
خاله جون تا چهارشنبه صوری سال 93 رسیده عکس اتیش بازی رو برای بچه های منم میذاری