پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

پاییز و زمستان 91

1392/9/11 10:52
نویسنده : مامان پارلا
389 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بود بریم عروسی  نوه خاله من اما من مریض شدم و بیحال شدم و نمیخواستم برمناراحتو به اصرار خاله ها بجای خودم تو رو فرستادم با خاله ها و آنا رفتی تا هم به تو خوش بگذره و هم من بتونم استراحت کنمافسوس اینم تویی با مدلهای خود جوش که آماده شده بودی بری عروسی آقا اکبر و راحله خانمهورا

 

  نه به اون مدل دادنتمژهو نه به این ژولیده بودنتزبانحتی نمیذاری موهات رو شونه بزنیم یا حداقل کوتاه کنیم تا اینقدر پریشون نشیخنده

 

 

تو و غزاله جون دوست خوبت تو محوطه آپارتمان آقابابا اینهاتو یه روز پاییزی

خانم خانوما به چی نگاه میکنین؟خیال باطل

چی داری به دوستت میگی؟چشمک

 

اینم تویی تو آتلیه جدیدمون که ما داشتیم آماده میکردیمش و تو هم که پی قرطی بازیت بودی و دل ما رو میبردی

 

راستی اولین مشتریمون هم هنوز مغازه رو افتتاح نکرده اومده بودوقت تمام و واسه 8 آبان قرار بود خواهرزاده حاج عمو عروسی کنه و ما هم عکاس و فیلمبردارشون بودیم که خیلی استرس داشتیم استرساما به لطف خدا به نحو احسن برگذار شدمژه

قربونت برم افتتاح اتلیه کار تو رو سخت کرده و بازم مجبوری مدل بشی تا ما بتونیم به چیدمان نورپردازی مورد نظرمون برسیم

اینجا از خونه مامان نسرین میومدیم و لباست کثیف شده بود و اون هم بلوز آرمین رو تنت کرده بود و شده بودی  پسرخنده

اینم دوتا عکس هنری که وقتی میخواستی بخوابی بابا ازت گرفته آخه یه لنز فیکس جدید مخصوص پرتره گرفته و همش دنبال سوژه میگرده دیگه....آخ

 

تاسوعای 91

بقعه سید ابراهیم

اونجا که رفته بودیم واسه عزاداری خیلی شلوغ بودسوالو بابا هم مدام عکس میگرفتقهربعضی از آدمایی که اونجا بودن فکر میکردن بابا واسه روزنامه ای جایی داره عکاسی میکنهچشمکو سوژه های خوب رو بهش معرفی میکردنتشویقاینم یه نمونه که یه دختر خانم جوان با اشک شمع رو دستش یا حسین نوشته بودبغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)