پاییز و زمستان 91
قرار بود بریم عروسی نوه خاله من اما من مریض شدم و بیحال شدم و نمیخواستم برمو به اصرار خاله ها بجای خودم تو رو فرستادم با خاله ها و آنا رفتی تا هم به تو خوش بگذره و هم من بتونم استراحت کنم اینم تویی با مدلهای خود جوش که آماده شده بودی بری عروسی آقا اکبر و راحله خانم
نه به اون مدل دادنتو نه به این ژولیده بودنتحتی نمیذاری موهات رو شونه بزنیم یا حداقل کوتاه کنیم تا اینقدر پریشون نشی
تو و غزاله جون دوست خوبت تو محوطه آپارتمان آقابابا اینهاتو یه روز پاییزی
خانم خانوما به چی نگاه میکنین؟
چی داری به دوستت میگی؟
اینم تویی تو آتلیه جدیدمون که ما داشتیم آماده میکردیمش و تو هم که پی قرطی بازیت بودی و دل ما رو میبردی
راستی اولین مشتریمون هم هنوز مغازه رو افتتاح نکرده اومده بود و واسه 8 آبان قرار بود خواهرزاده حاج عمو عروسی کنه و ما هم عکاس و فیلمبردارشون بودیم که خیلی استرس داشتیم اما به لطف خدا به نحو احسن برگذار شد
قربونت برم افتتاح اتلیه کار تو رو سخت کرده و بازم مجبوری مدل بشی تا ما بتونیم به چیدمان نورپردازی مورد نظرمون برسیم
اینجا از خونه مامان نسرین میومدیم و لباست کثیف شده بود و اون هم بلوز آرمین رو تنت کرده بود و شده بودی پسر
اینم دوتا عکس هنری که وقتی میخواستی بخوابی بابا ازت گرفته آخه یه لنز فیکس جدید مخصوص پرتره گرفته و همش دنبال سوژه میگرده دیگه....
تاسوعای 91
بقعه سید ابراهیم
اونجا که رفته بودیم واسه عزاداری خیلی شلوغ بودو بابا هم مدام عکس میگرفتبعضی از آدمایی که اونجا بودن فکر میکردن بابا واسه روزنامه ای جایی داره عکاسی میکنهو سوژه های خوب رو بهش معرفی میکردناینم یه نمونه که یه دختر خانم جوان با اشک شمع رو دستش یا حسین نوشته بود