بهار 91
اواخر فروردین با آنا و مامان رضوان جون و دای دای و خاله فهیمه و خاله نعیمه اینها واسه صبحانه رفتیم شاهگلی هوا اونقدر سرد بود که تو داشتی یخ میزدی
از اردیبهشت ماه شروع کردیم از پوشک بگیریمتو خیلی خوب باهامون راه اومدیو کثیف کاری نکردی و شبها هم که از اولش اصلا کثیف نمیکنی و خشک میخوابیقربون ادبت برم منفقط یکبار دم در دستشویی کنار روشویی خرابکاری کردیو یکبار هم کنار تخت رو زیرپایی که شستنش خیلی زحمت نداشت
پارلا عکاس میشود
تو هم واسه خودت یه پا عکاس شدی بابا برات یه دوربین آنالوگ خریده و همش باهاش عکس میگیری و تمرین میکنی جالبه که تو هم ما رو سوژه خودت میکنی و ازمون عکس میگیری یه عکاس کوچولو و دوست داشتنی
ناگفته نماند که کماکان تو حال و هوای مدل هستی و روی پیرهنت یه بلوزی که تازه گرفته بودیم رو پوشیده بودی و فکر میکردی عند مد شدی و در نمیاوردی
چه تمرکزی هم کردی
چیه پارلا کجا میری؟از این زاویه خوب نمیشه؟
عکاس باشی جون عکستو قوربون
نه بابا...اصلا تو باغ نیست و رفته تو دوربین...چه عکسی شود این عکس
راستی این بلوزت رو عمو سعید و خاله عطیه از لندن یرات آورده بودن دستشون درد نکنه
اوایل اردیبهشت میخواستیم یه مسافرت بریمو تصمیم گرفتیم از آقابابا و مامان نسرین هم خواهش کنیم باهامون بیان اونهام قبول کردنو باهم رفتیم اردبیل و سرعین که انصافا خیلی بهمون خوش گذشت و یه سفر به یادموندنی شد.و حسابی از طبیعت زیبا و سرد و کوهستانی اون منطقه لذت بردیم
بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی
چینی خانه شیخ صفی
اینجام از استخر برگشتیم و تو سوئیتمون هستیم که تو باز شده بودی سوژه بابا