پارلاپارلا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پارلا درخشش زندگی ما

سفر پارلا به همدان و اصفهان

1392/8/9 19:50
نویسنده : مامان پارلا
301 بازدید
اشتراک گذاری

اواخر اردیبهشت 90 هم مثل هر سال تصمیم داشتیم بریم مسافرت که با هم تصمیم گرفتیم بریم اصفهانبای بای آخه دو بار قبل که به اصفهان رفته بودیم چون عید بود و میخواستیم از وقتمون بیشتر استفاده کنیم و جاهای بیشتری رو ببینیم اونقدر عجله ای شده بود که زیاد نتونسته بودیم اون شهر قشنگ رو ببینیم.بازنده

خلاصه بابا از طرف بانک سوئیت رزرو کرد و ما راهی شدیمبای بای اما تصمیم گرفتیم رفتنی از راه زنجان و همدان بریم و همدان رو هم بگردیممژه

ورودی علیصدر

 

تو همدان به غار زیبای علیصدر رفتیم و واقعا عظمت خدا رو به عینه دیدیم که چه عجایبی تو خلقتش داره وسوژه خوبی واسه بابا گیر اومده بود و بی نهایت عکس میگرفت

من و بابا مات زیبایی های غار بودیم و تو هم از ذوق و شوق ما هیجان زده میشدی و تو هم ذوق کرده بودی.

هرقدر خواستیم عکس تکی ازت بگیریم نذاشتی

یک ایستگاه عکاسی هم توش بود که هوس کردیم ماهم اونجا عکس بگیریم

وقتی بازدیدمون از غار تموم شد من و بابا همش به عظمت خدا شکر میکردیمفرشته و تو هم که اخیرا شکرگزاری رو یاد گرفتی خدا رو شکر کردی که خیلی خوشمون اومد و عکست رو گرفتیمفرشته

نهار رو توی علیصدر خوردیمگریهاما از همین جا به همه کسانی که میرن بازدید از غار علیصدر پیشنهاد میکنم که با خودشون نون و پنیر ببرن و بخورن اما چلوکباب سلطانی اونجا رو هم نخورن مگه اینکه یا مریض باشن و مزه دهنشون رو نفهمن یا هم از جونشون سیر شده باشنسبزسبزسبز

تو محوطه یه آهنگهای جالب پخش میکردن که ما هم  سی دی گلچین تمامی آهنگهایی که اونجا پخش می کردن رو ازشون خریدیمابلهکه تو ماشین دیدیم فقط mp3 آقای علیرضا افتخاری بودگریه هرچی توی غار بهمون خوش گذشته بود حروممون شد با اون نهار و سی دیدل شکسته

خلاصه بعد از ظهر هم رفتیم به گنج نامه که طبیعت خیلی زیبایی داشت یه آبشار زیبا و دیدیی هم داشت و بابا باز هم عکاسی میکردخمیازه

بای بایبای بایبای بایبای بایبای بای

القصه از اونجا هم رفتیم بطرف اصفهان البته در این میان دو شب هم تو جاهای مختلف موندیم و حسابی خوش گذروندیمچشمک

 

 اما اصفهان اصلا حال و هوای قبل رو نداشت و اونجوری که فکر میکردیم و قبلا ها دیده بودیم نبودناراحت چون قبلا عید اومده بودیم و خیلی شلوغ پولوغ بود و آماده خدمت به مسافرانقلب اما الان که فصل سفر نبود خیلی سوت و کور بود حتی شهربازی هاش هم بیشتر ساعات روز رو تعطیل بوددل شکسته اما به هر حال به ما خوش گذشت و حسابی گشتیمهورا

 

 

باغ گلها

بابا فقط دنبال سوژه برای عکاسی بود و من و تو تنهایی میگشتیم و این قسمتش کمی خسته کننده شدخمیازهاما چیکار کنه دیگه کجا یه همچین سوژه های زیبایی گیرش می اومد؟سوال

از بس گلهای زیبا دیده بودی حسابی جوگیر شده بودی و میخواستی از آب لیوان خودت که داشتی میخوردی بهشون بدی تا بزرگتر بشن

آخی قربون اون فکرت برم که فکر میکردی هر چی بیشتر آب بدی به گل زودتر درخت میشهبغل

غذای خودت رو هم دادی به ماهی های توی استخر و اردکهای باغ گلها (مهربونم)قلب

منار جنبان و آتشکده و چهل ستون و چند تا جای دیگه رو هم رفتیم دیدیم.

این هم یه پارک هستش که اسمش یادم نیستخجالت

پارلا چقدر تشنه ای؟نیشخند با چه ولعی بطرف آب میدوی؟چشمک

آفرین تندتر بدو....تشویق

آخآخزمین خوردی؟گریه

توی میدون امام دو سه تا آقا پسر حدود 20 – 25 ساله  باهات بدجور دوست شده بودن و کلی ازت عکس گرفتن چند بار هم جاهای دیگه مردم ازت عکس گرفتن آخه واقعا دوست داشتنی و تپل و نازیمژهبغلماچ

این هم میدون امام

پارلا.....عصبانیبازم نوشابه....قهر

با یه خانواده که باباشون همشهری مون بودن آشنا شدیم و این هم پسرشون علیسان بود که باهات دوست شده بود و میخواست شریک آب خوردنت بشهخنده

 

این هم آخر ماجرا...تعجب

این هم منار جنبون

 

ازت تعریف کردیم دیگه پررو نشو دیگهعصبانی هر قدر هم خوش تیپ باشی باز انگشت خوردن کار بدیهقهرمشغول تلفن

بابا انگشتت تموم شد بسه دیگه آبرومون رفتتتتتتتتاسترس

با اون عینک با مزه بازم مدل شده بودی و یکی دو نفر ازت عکس و فیلم گرفتنچشمک

اونجا هم با یه پسر کوچولو دوست شده بودی و وقتی بابا عکاسی میکرد تو باهاش بازی میکردی تا حوصله ات سر نرهلبخند

این هم از باغ پرندگان

بعد از اینکه از سفر برگشتیم می خواستیم بریم خونه آقا بابا که دم در صدای بازی بچه ها میومد و تو هم همش میخواستی بری باهاشون بازی کنیخوشمزه این هم دم در خونه ورزشمون هست که داری دنبال بچه ها میری اما چون کوچولویی نمیتونستی قاطی بازیشون بشی الهی!!!بغل عسلم غصه نخور تو هم بزرگ میشی گلمقلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)