پارلا در فروردین و اردیبهشت 90
یکی از روزهای خوب فروردین آنا هم خونه ما بود بعد از اینکه بابا از سرکار اومد و نهار خوردیم بابا هوس عکاسی به سرش زد و با هم رفتیم به آسایشگاه جزامیان بابا باغی و از طبیعت زیبای اطراف اونجا لذت بردیم
تازه توت فرنگی اومده بود و بابا برامون گرفته بود تو هم خیلی با تعجب نگاهش می کردی و عجله داشتی برسیم خونه تا بشوریم و بخوری تا حدی که نتونستی جلوی خودت رو بگیری و صبر کنی برسیم خونه و همونجا تو حیاط شستم و دادم بهت تا بخوری اما چون زیاد میوه خور نیستی فقط یه گاز زدی و دیگه نخوردی منم اصرار کردم که بخور مامان خوشمزه هستش و تو دیدی تو رودروایسی مجبوری همش رو بخوری و زود از دستت انداختی زمین و اشاره کردی که اه(کثیف) شد و دیگه نمیشه خوردش(ای زرنگ) تازه با پات هم میخواستی لهش کنی تا مبادا وردارم بشورم و بدم بخوری
هوراااا از شر توت فرنگی راحت شدم
خیلی کلک شده و واسه همه چیز مغزت رو بکار می اندازی بعد از ماجرای توت فرنگی هم میخواستی هواسمون رو پرت کنی و گل زنبق رو نشونمون دادی و گفتی به به شده منم گفتم بوش بکن و این هم تویی که داری گل رو مثلا بو میکنی اما در می خواستی بچشیش که فکر کنم اگه ما اونجا نبودیم یه دونه گل هم تو باغچه نمیموند و همه رو میخوردی
خیلی کلک شدی واسه همه چیز مغزت رو بکار می اندازی بعد از ماجرای توت فرنگی هم میخواستی حواسمون رو پرت کنی و گل زنبق رو نشونمون دادی و گفتی به به شده
منم گفتم بوش بکن و این هم تویی که داری گل رو مثلا بو میکنی اما درواقع می خواستی بچشیش که فکر کنم اگه ما اونجا نبودیم یه دونه گل هم تو باغچه نمیموند و همه رو میخوردی
اواسط اردیبهشت حدود 20 تا کلمه رو میتونی بگی اما اصلا مامان نمیگی و بجای مامان بازم میگی بابا
کلمه هاردا (کجا) هم تکیه کلامت شده گه هردا هم نمیتونی بگی و میگی (هاااادا)و همه هم خوششون میاد تقریبا همه پارلا رو با هااادا هاش میشناسن