تولد سه سالگی پارلا جون
پارلا خانم سه سالگی مبارک
دختر گلم باورم نمیشه که سه سال از روز تولدت گذشتهسه سال که هر لحظه اون برامون پر بود از شادی و لبخند و خاطرات قشنگ تو بهترین هدیه خداوند هستی که به من و بابا وحید داده و هزار بار بهش شکر میگیمو امیدواریم بتونیم خوب تربیتت کنیم و فرد مفیدی به جامعه تحویل بدیم
عزیزترینم وقتی جلوی چشمم هستی اصلا متوجه گذر زمان و بزرگ شدنت نمیشم اما وقتی به عکسهات نگاه میکنم میبینم چقدر بزرگ شدی و قد کشیدی و واسه خودت خانمی شدی.رفتارت هم کاملا خانومانه هست و آدم احساس نمیکنه با یه بچه سه ساله طرفه قربونت برم عزیزم
من و بابا خیلی دوست داریم و برات کلی آرزوی قشنگ داریم که امیدواریم به کمک خدا بتونیم برآورده شون کنیم.
تولد امسالت هم برای خودش ماجرایی داشت... دلمون میخواست خانواده دایی من رو دعوت کنیم خونه مون و چون نزدیک عید بود و فرصت محدود بود افتاد همون روز تولد تو چون تولدت جمعه بود وچون خونه مون زیاد بزرگ نیست متاسفانه نتونستیم مامان نسرین جون اینها و عمه و عمو اینها رو هم دعوت کنیم. دلت میخواست کیکت آبی رنگ باشه و اصلا به شکلش اهمیت نمیدادی و از چند ماه قبل گفته بودی میخوای رنگ کیک تولدت آبی بشه. خلاصه باهم رفتیم و یه کیک آبی رنگ سفارش دادیم و به دایی اینها هم نگفتیم تولدته.
اینم چند تا عکس از اون روز به یادموندنی
دوربین خودت یه دوربین آنالوگ بود و ال سی دی نداشت تا بتونی عکسی رو که گرفتی رو ببینی و دلت میخواست مثل ما دوربینت صفحه نمایش داشته باشه و من و بابایی برات یه دورببین کامپکت قرمز کانن گرفتیم و وقتی کادوت رو باز کردی خیلی خوشحال شدی و تا آخر مراسم همش باهاش عکس میگرفتی این عکس رو هم عمو اکبر ازمون گرفت وقتی داشتیم کادوت رو باز میکردیم و لبخند توام با خجالتت رو شکار کرده دستش درد نکنه
مبارکت باشه عزیزم امیدوارم عکاس ماهری بشی و آرزوهای ناتموم ما رو کاملتر کنی
اینم مابقی کادوهای غیر نقدی
مامان نسرین جون
عمه جون
آنا
عمو احمد اینها هم برات عروسک باربی گرفته بودن که مقدور نشد عکس بگیرم.