حرف های مامان و بابا با فرشته زمینی شون
سلام دختر گلم من مامانت هستم. مامان هانیه.خدارو بخاطر داشتن فرشته کوچولویی مثل تو شکرگذارم و ازش میخوام منو قابل بدونه و حالاکه تورو بهم هدیه کرده تو تربیتت کمکم کنه و نذاره کم بیارم یا سهل انگاری کنم .
میخوام از این به بعد همه خاطره های خوب و احیانا خدایی نکرده خاطرات بدمون رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی با خوندن اونا بدونی چقدر عزیز بودی و هر لحظه زندگی مارو پر از درخشش و نور کردی.
سلام بهانه کوچک ولی خیلی بزرگ زندگی من. من بابای تو هستم. باباوحید. از اینکه تو شدی دختر من خیلی خوشحالم امیدوارم دوستهای خوبی برای هم باشیم و در کنار هم زندگی پر از شادی و درخشانی داشته باشیم و جمع سه نفریمان همیشه به همین اندازه شیرین و بانشاط بماند.
من هم میخواهم ازتو کلی عکس و فیلم بگیرم تا وقتی بزرگ شدی و من دلم برای آن روزهای شیرین کوچکیت تنگ شد با دیدن آنها به آن روزها برگردم و باتو از آن روزهای خوب حرف بزنم و برایت تعریف کنم که چطور زندگی ما را شیرین کردی.
مادر مهربانت هم از آن عکسها استفاده میکند و برایت در وبلاگت همه چیز را تعریف میکند. ببخش مرا اگر زیاد برات مطلب نمینویسم چون من دست به قلمم زیاد خوب نیست و آنقدر مشغله دارم که دوست دارم اوقات فراغتم را بیشتر با تو و مادرت باشم و از شما عکس بگیرم تا اینکه بخواهم آن وقت را برای نوشتن پای کامپیوتر بگذرانمفقط این را بدان که از صمیم قلبم دوستت دارم