اولین آراشگاه رفتن پارلا
با وجود تو اونقدر روزهامون پر از خاطره و زیبا سپری میشد که دوست دارم همه شون رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونیشون اما اونقدر زیاده که نه من میتونم همه رو بنویسم و نه تو حوصله داری همه شون رو بخونی خلاصه از حدود ده ماهگی شروع کردی به ایستادن و قدم برداشتن که با هر قدمت دل ما رو هم باهاش میبردی و چنان با ترس و تمرکز قدم بر میداشتی که انگار داری برای اولین بارخلبانی میکنی یا یه کار شاق تر انجام میدی خدایا چه احساس قشنگی بود دیگه از ماه یازدهم قدم زدنت حرفه ای تر شده بود و واسه یک سالگیت راحت تر میتونستی راه بری و همه خوششون میومد روز تولدت داشت نزدیک میشد و ما دلمون میخواست ببریمت آرایشگاه تا موهات کمی مرتب بشن و شاید فر...